۱۱ اسفند ۱۳۸۶

کوتاه اما شادی بخش


از لحظه ي شنيدن صداي زنگ تلفن تا اتمام مکالمه زياد طولي نکشيد

_ سلام
_ سلام، خوبي؟
_ سروش شيرازِ !
_ اِ !؟ پدرسوخته ها انداختنش عادل آباد؟
_ نه، آزاد شده، خونس
_ جدي مي گي؟
_ آره منم دارم ميرم شيراز ، کاش تو هم بودي
_ خوش بگذره.

حرف ها تمام نشده ، شماره را بي اختيار گرفته ام
بييييييييييييييييييب
بييييييييييييييييييب
بييييييييييييييييييب
_ بفرماييد؟
_ خوبي؟
_ سلام، تو خوبي؟
_ 209 خوش گذشت؟ کي آزاد شدي؟
_ تازه، يه راست اومدم شيراز
_خوبه ، چه قدر وثيقه خوردي؟ از بچه ها خبر داري؟ خوشحالم که شب عيدي رو حداقل داخل نيستي
_ بچه ها خوبن، تقريبا همه آزاد شدن ،فقط به..بهروز ...عيد...نِ ...ران...
_ سروش صدات ________


... سروش هم آزاد شد

شادباش براي آزادي ي دوباره ي سروش و همه ي دوستان آزاد شده
و اميد وار ِ رسيدن ِ بهاري سرشار از آزادي و ...
به اميد آزادي ي ِ هر چه سريع تر رفيق بهروز

هیچ نظری موجود نیست: