۲۷ خرداد ۱۳۸۸

۲۳ خرداد ۱۳۸۸




بيانيه ی ِ جمعی از حاميان ِ مهدی کروبی در شب ِ انتخابات





يارم چو قدح به دست گيرد،



بازار ِ بتان شکست گيرد





هر رای به کروبی ،فريادی برای ِ آزادی خواهی و تغيير بود.



اين آرا رای ِ کسانی بود که می خواستند ثابت کنند هرگز و بنا به هيچ مصلحت انديشی ای ،حاضر به دست کشيدن از مطالبات ِ خود نيستند.مطالباتی که سال ها فرياد می شد،اما هيچ سياست مداری در آن قامت يافت نشد که شهامت ِ اين را داشته باشد به اين فرياد ها پاسخ گويد.مطالباتی که فرياد می شد،اما گوشی برای ِ شنيدن ِ آن ها نبود.



کسانی که امروز به کروبی رای دادند،بی شک مهم ترين دليل شان اين بود که کروبی و همراهانش،عملا ثابت کردند که می خواهند و می توانند ضدای ِ بخش ِ محذوف ِ جامعه باشند.صداهايی که سال ها در خفقان و سرکوب،خاموش شده بودند.صداهايی که خواستار ِ اجرای ِ بيانيه ی ِ حقوق بشر در ايران،تغيير ِ قوانين ِ تبعيض آميز عليه زنان،پايان دادن به وضعيت ِ ناسالم ِ گزينش دانشجو ،احقاق ِ حقوق ِ اقليت های ِ قومی،مذهبی و ...،مبارزه با سانسور دولتی و شايد مهم تر از همه،تغيير ِ قانون ِ اساسی هستند.



شايد به همين دليل هم بود که طيفی از افرادی که در موضع ِ تحريم ِ انتخابات بودند،به کروبی،تيم ِ او و برنامه های ِ روشن و مشخص ِ آن ها متمايل شدند.چرا که کروبی ،تنها کانديدايی بود که خودش را به مطالبات ِ مردم نزديک کرد و مانند ِ ساير ِ کانديدا ها،نخواست که مردم را با توسل به هر شيوه و روشی با معيار های ِ خوب همسو کند.



خوشبختانه،آقای ِ کروبی و يارانش،اعتماد ِحاميانشان را به خوبی پاسخ گفتند.مهدی کروبی پس از سال ها در تلويزيون ِ به اصطلاح ملی،به اين مهم اشاره کرد که "جمهوريت "ِ نظام کم رنگ شده است.او با شهامت ِ تمام در رسانه ی ِ به اصطلاح ملی که انعکاس ِ هر صدای ِ آزادی خواهی در آن ممنوع است،از سانسور ِ گسترده ی ِ رسانه ها،قتل های ِ زنجيره ای ،کشتار،سرکوب و دستگيری ِ روشنفکران و فعالان ِ حقوق ِ بشر،قتل ِ زهرا بنی يعقوب و فساد های ِ مالی ِ دولت و حاميان ِ دولت سخت گفت.او حاميان ِ اصلی ِ رئيس جمهور را در رسانه ی ِ به اصطلاح ملی نام برد تا همه بدانند عاملان ِ اصلی ِ مشکلاتی که در اين 4 سال بر ملت ِ ايران روا شد،چه کسانی هستند.



يقينا بيان ِ اين مطالبات و مباحث باعث خواهد شد به مردم و سياست مداران ثابت کنيم مطالباتی داريم که از آن ها دست نمی کشيم و فراموششان نمی کنيم.اين فرياد ها بی شک فرهنگ ِ راکدِ حاکم برا انتخابات ِ پيشين را بر هم زد و بر انتخابات ِ آينده نيز تاثير خواهد گذاشت.



يقينا در انتخابات ِ آينده ،سياست مداران مطالبات ِ اين گروه از ايرانيان را نيز در نظر خواهند گرفت و در برنامه های ِ خود لحاظ خواهند کرد.



بنابر اين فارغ از نتيجه ی ِ انتخابات ،همين که مطالبات ِ ما در تمام ِ رسانه های ِ مخالف و موافق انعکاس يافت ،همين که بودن ِ خود را به ثبت رسانده ايم و همين که تاثيری در بالا بردن ِ فرهنگ ِ سياسی و مطالبات ِ مردم و سياست مداران داشته ايم ،به خود و به رای ای که به کروبی و همراهانش داده ايم،می باليم.





22/3/88





هاشم ابواحسينی،محمد فلاح نيا،امير روان فر،مهدی باقری،پويا روانبخش ،بهزاد کاظمی،روزبه قادری





(اين بيانيه توسطِ حاميان ِ کروبی در شيراز تهيه شده است،چنانچه مايل به افزودن ِ نام ِ خود برای ِ امضای ِ بيانيه هستيد به ميل آدرس ِ زير نام و نام ِ خانوادگی خود را ارسال کنيد.لطفا فقط نام و نام ِ خانوادگی را در عنوان ِ ايميل ِ خود ذکر کنيد.)



Mail address: bonyanerahayee@gmail.com



۷ اردیبهشت ۱۳۸۸

اشعاری که در زير می آيند ،شعر هايی است که در چاپ ِ اولِ دفتر "تصوير ِ مرد در آب" سروده ی ِ "محمد فلاح نيا" ،"س ا ن س و ر " شده اند.برای ِ تهيه کتاب يا ارتباط با شاعر،با ايميل شاعر تماس بگيريد.(fallahniam@gmail.com)

-------------------------------------------

انقلاب . . .1

شهر ويران ِ نبودن ها بود

نبودن ِ زيباترين كلام ها

زيباترين حرف ها.

شهر آبستن بود

آبستن ِ زيباترين سرودها

زيباترين شعرها.

در دور دست هاي خون و شب

و شب و خون و گريه

نوري بر آستانه ي درهاي چوبي صبح مه گرفته ظاهر شد.

هر فرد قطره اي از خون شد.

هر كوچه ي پيچ در پيچ

رگ شد.

جنبش

تلاش

همت و پيكار

حرفي عجيب خبر شد.

در باغچه هاي خيس گل داد

گل داد حرف عجيبي كه روح آرامش بود.

گل داد پيچكي

اما زمستان نرفته بود.

افسانه بود هر چه كه رشتيم.

افسانه اي غريب.

افسانه ي سكوت

سكوت تلخ پر از درد.

محمد فلاح نيا

------------------------------------------

انقلاب . . .2

صداي ما

در هياهوي كلاغ هاي پير پاييز

گم شد،

و آفتاب رنگ پريده

ارمغاني از فتح دوباره

براي ما به همراه نياورد.

انگار كه مرده باشيم

از گورهاي ِدست جمعي ايشان

هنوز خون تازه روان بود

و صبحي كه مي خواستيم

بعد آن همه شب هاي بي ستاره هم

هرگز طلوع نكرد.

ماه

معصوم تر از هميشه

ناظر به نعش كش ها

به تابوت هاي ما بود.

دستي پليد تار و پود زمان را

به تيري از چوب خالص گردو

گره زده،

رج به رج

شلاق شانه مي زد.

زمين آبستن ِ انفجارهاي مكرر بود

و هر بار

استخوان هاي ريز و درشت

از دهانه ي آتشفشان ها

به دورترين درياهاي جغرافياي زمين

پرتاب مي شد.

كساني استوار برايمان خويشتن

مي گفتند:

آخر رسيد هزاره ،

و زمين، زمين ِ مادر،

اينك به انتقام

سخن آغاز كرده است !

اما انتقام مفهومي عبث بود

حال آنكه خود- زمين ،

زمين ِ مادر

همدست ايشان بود !

سال ها آنچه پيشكش داده بودند،

بي اعتراضي شايسته

بلعيده بود.

و اينك به انتقام چه چيز

به پيكار آمده بود؟

او

قربانياني بسيار تر مي خواست

-قربانياني بسيار تر-

از آسمان عذاب نازل شد

و باز هم گروهي گفتند:

باران به ياري

براي كشتن زشتي است كه مي بارد.

اما سراب بود.

صاعقه از آسمان نازل شد

و هر چه درو كرديم

درون دشت هاي پر از لاله

گم شد.

پرپر شد.

سوخت.

و اينان تير خشم خدايان بود

كه نه به ياري به نابودي ما آمده بود . . . .

محمد فلاح نيا

---------------------------------

انقلاب . . . 3

ماه

ماه سپيد

كه هر شب

از فراز قتلگاه سرخ شهيدان ما

مي گذري،

با من بگو

بگو:

تا امكان آزادي آدمي

قتل چند كبوتر سپيد

چند قطره ي خون باقي است؟

با من بگو . . .

محمد فلاح نيا

---------------------------------

انقلاب . . . 4

گناه اين بود كه

به خداوندگار ايشان اعتماد كرده

به پاكي اش ايمان آورديم

شاعر

بهاي حماقتت

رنجي است

كه هر صبح

روي شانه هاي تو بيدار مي شوند

و در تمام روز

بر پشت تو مي خندند.

چيزها از خداي شما ديدم:

هر چيز با عظمت

جز رحمت

هر چيز با عظمت

جز شفقت

من خشم خدايتان را

با تمام عظمتش ديدم

كه با شعله هاي طوفان

خلق كثيري را خاموش مي كند.

من قهر پروردگارتان را ديدم

كه با دست هاي توانايش

-كه به آن ها ايادي قدرت قادر مطلق مي گوييد-

با لذتي عجيب

مشتي از خاك ما را برداشت

و بر سر خلقي كثير ريخت

خدايتان را ديدم كه

از سرخي خون قربانياني

كه برادران من بودند

و شمايشان به مسلخ فرستايد

آن قدر خنديد

كه آسمان ها

چند پاره- صد پاره شد

و شعله هاي برق

آتشي بود كه در جان ما

و نه در قلب آسمان

مي تپيد.

باشد تا خداي ما با شما چه كند . . .

محمد فلاح نيا

------------------------------------------------

مردم نامه، نا مساوی شاهنامه1

پدرانم در بستري از خاک و خاکستر

به هم آغوشي زنان باکره مي رفتند

پدرم مي گفت :

در بلخ گردن مي زدند ؛ وقتي که اجداد دورش متولد شده بودند

شب تولد من هم ،

زلزله مي آمد در حوالي شيراز

مدام خون و خشم و آتش بود

به خواب مي ديدم

که با صداي اولين خمپاره :

اولين بمب ،

اولين انفجار ،

مادرم مرا زائيد

صداي شيون زن هاي طوس مي آمد

صداي طبل هاي مردان آفتاب سوخته ي جنوب

صداي پاي رقص کولي ها در کنار

رقص شعله ي آتش مي آمد

اما

صدايي که هميشه تکرار مي شد

در شمال و جنوب ،

در کرانه ي دريا ،

در ميان کوير ،

سرود مرگ بود که با صفير گلوله ،

مي خنديد

و با صداي ناله مادر ،

مي رقصيد .

با من نگفته بودند

نه هرگز نگفته بودند که شهر شلوغ است ،

مردان تدارک جنگ مي بينند

و دختران ،

نارنجک از درخت ها مي چينند

مرگ بر زنده باد مرگ بر زنده باد

مرگ ، زنده ، مرده ، نعش ، تابوت

دروغ مي گفتند ،

باورش آسان نبود ، اما

دروغ مي گفتند

تمام خواب کودکي ام اين بود .

وقتي به جاي ياس ،

از خوشه هاي تر ،

ترس مي چيدم

از شاخه هاي خشک خيابان ....

محمد فلاح نيا

---------------------------------------

مردم نامه، نا مساوی شاهنامه2

شناسنامه ها ،

گذرنامه ها ،

پرچم ، خاک ف خيابان

هميشه سرخ بود

صداي سوت قطارها ،

صداي بچه هاي دبستان ،

صداي آب ، بابا

انار دارد ،

صداي مرگ ،

سرخ بود .

روياي دور پدر

يک ستاره ي قرمز بود ،

و روياي مادر

مردي با عباي سرخ بود .

مردي بلند بالا

که دست و دلش سرخ بود

از خون گنه کاران

و قبضه ي شمشيرش سرخ بود

از توهم دشمن تراشي هاي خودش

که فکر مي کنم ديگر آزاري مزمن داشت !

اما هميشه در که به يک شيوه در گردش نيست

اين بار از خواب کودکي

که همه سرخ ديده بود

هميشه فکر رگ و دست و تيغ با خود داشت

روياي يک سپيدي مطلق ،

بيرون خزيده بود .

روياي مردمان سپيد ،

کوچه هاي سپيد ،

ياس هاي سبز و سفيد ،

خانه هاي سپيد ،

اما ،

اما صداي جيغ ترمز قرمز

در کوچه هاي دور

با رنگ خون شاعر مستي هم خوابه مي شود

و فکرهاي سپيدم را ،

با چنگال هاي تيز خودش ،

صد پاره مي کند .

صد پاره ،

تکه تکه مي شود اين شعرهاي سرخ و سپيد

اما در شب که معجزه ي رنگ ها پيدا نيست ،

صدها ستاره مي درخشند

و در آسمان هر کوچه ،

صدها ستاره ي قرمز نه ،

سپيد ، البته ،

در دست هاي کودکان زمين ،

لالايي سپيدي فرداي دور را

با ريتم کند خاص خودش ،

مي مويند .

لبخند خواب شما

تا صبح پاک مي شود

اما ستاره مي داند

درست تا يک شب ديگر

دنيا به سمت سپيدي يک روز

کم کرده است عمر

محمد فلاح نيا

7/12/84

-----------------------------------------

عشق ِ ممنوع!

روی بستری از چوب،

مسيح

معصوم

افتاده بود

زير نگاه هايی که با قطره های تنم،

باران می چکيدند

روی برهنگی هايش!

نگاهم کرد،

خنديد،

گريستم!

خنده هايش زيباست.

پس چرا دنيا مثل نگاه او نيست،

تا برايش بميرم؟

مريم که همسر نمی خواهد

مسيح فرزند خداست

که در بسترم

برهنه می غلطد.

مسيح فرزند خداست که بوی بخور را دوست دارد

و خنده های مرا دوست دارد

و انگشت هايش که خون می پاشند

در آسمان سرخ هر غروب،

بهای عشق بی اندازه ای است

با زخم بوسه های ممنوع من

روی دست ها،

پاها،

و قلب کوچکش!

محمد فلاح نيا-بهمن 86

--------------------------------

هيچ چيز ِ اين جهان به سپيدی نمی برد

هيچ چيز ِ اين جهان به سپيدی نمی برد

اگر تمامی انسان ها

استفراغ تهوع آفريدگاری باشند

روی بستری از خاک،

هيچ چيز در اين ميان به سپيدی نمی برد

به جز معشوقی که بوی سوخته ی چوب می دهد

و بستری که از عطر يک هم آغوشی خيس است...

جهانی با اين همه ترس زيبا نيست

الا وقتی که يک بوسه در بخار بخور متولد می شود،

ما رازهايمان را از دهان به دهان قسمت می کنيم

و فراموش می کنيم که دنيا

شبی است به سياهی مرگ ...

بيوه ای با لباس عزا بر تن

که ايستاده با وقار تمام

تابوت چوبی ما را ميخکوب می کند!

محمد فلاح نيا

87.3.1