۱۹ اسفند ۱۳۸۶

انقلاب ...4


گناه این بود که
به خداوند گار ایشان اعتماد کرده
به پا کی اش ایمان آوردیم
شاعر
بهای حماقتت
رنجی است
که هر صبح
روی شانه های تو بیدار می شوند
و در تمام روز
بر پشت تو می خندند.
چیز ها از خدای شما دیدم:
هر چیز باعظمت
جز رحمت
هر چیز باعظمت
جز شفقت
من خشم خدایتان را
با تمام عظمتش دیدم
که با شعله های طوفان
خلق کثیری را خاموش می کند.
من قهر پروردگارتان را دیدم
که با دست های توانایش
-که به آن ها ایادی قدرت قادر مطلق میگویید-
با لذتی عجیب
مشتی از خاک ما را برداشت
و بر سر خلقی کثیر ریخت
خدایتان را دیدم که
از سرخی خون قربانیانی
که برادران من بودند
و شمایشان به مسلخ فرستادید
آن قدر خندید
که آسمان ها
چند پاره-صد پاره شد
و شعله های برق
آتشی بود که در جان ما
و نه در قلب آسمان
می تپید.
باشد تا خدای ما با شما جه کند...

هیچ نظری موجود نیست: