۲۷ آبان ۱۳۸۷

به یاد داریوش وپروانه فروهر




شاید یک روز
یک روز
یک روز
شاید، یک روز
که آفتاب گیسوی نقره ای
دماوند پیر را نوازش می کند
در یک غریو تند بارانی
در یک نسیم نوازشگر بهار
یک روز
شاید
همراه پرواز پرستوی عاشقی
واژه لبخند، به سرزمین
سوخته ی من باز گردد.
امید، کوبه ی در را بفشارد
و سپیدی، جای تمام این
سیاهی ها را پر کند
آن روز بر مردگان نیز
سیاه نخواهم پوشید
حتی بر عزیزترینشان

۲ مهر ۱۳۸۷

۲۲ مرداد ۱۳۸۷

«محمود درويش» شاعر مبارز فلسطيني در سن 67 سالگي درگذشت


محمود درویش، یکی از بزرگترین شاعران معاصر عرب، شنبه شب، در بیمارستانی در هوستون آمریکا در گذشت. او 67 سال داشت و از بیماری قلبی رنج می برد. عمل جراحی قلب باز او که روز چهارشنبه گذشته انجام شد، کمکی به بهبود حال وی نکرد.

اِین شاعر مبارز فلسطِینِی سال 1941 در البروه روستاِی شرقِی عكا متولد شد. در سال 1948 پس از اشغال فلسطِین به وسِیله صهِیونِیست‌ها آوارگِی را تجربه كرد.

«محمود دروِیش» سالها علِیه جناِیات رژِیم صهِیونِیستِی در فلسطِین شعر سرود و به همِین خاطر مجبور به ترك وطن شد.

دوران تبعید، او را به لبنان، شوروی، مصر، تونس، فرانسه و آمریکا کشاند. در سال هزار و نهصد و نود و نه، پس از ایجاد تشکیلات خود مختار فلسطین، به نوار غزه و رام الله بازگشت.

تشِیِیع پِیكر محمود دروِیش چهارشنبه ساعت ِیك بعد از ظهر به وقت محلِی در رام‌الله برگزار خواهد شد. رژِیم صهِیونِیستِی با تدفِین محمود دروِیش كه متولد روستاِی كوچك "البروه" در شهر الخلِیل است، در زادگاهش مخالفت كرده است.

درویش تاکنون جایزه ابن سینا، جایزه لوتس از انجمن نویسندگان آفریقا-آسیایی، جایزه هنرهای حماسی فرانس و مدال آثار ادبی و جایزه آزادی فرهنگی از بنیاد لبنان و همین اواخر نیز (نوامبر 2003) جایزه ناظم حکمت به او تعلق گرفته است.


۲۸ تیر ۱۳۸۷

خسرو شکیبایی درگذشت

ما که انگار عادت کردیم به خبر بد دادن :





به نقل ازعصرایران :خسرو شکیبایی ، دارفانی را وداع گفت. این بازیگر توانمند سینمای ایران ، مقارن ساعت 9 صبح امروزجمعه در تهران درگذشت .شکیبایی از عارضه قلبی رنج می برد و در بیمارستان پارسیان بستری بود.این هنرمند هنگام درگذشت64 ساله بود.
او در طول زندگی هنری خود دهها جایزه از جشنواره های داخلی و خارجی برده بود.


خسرو شکیبایی چند روزی بود که بدلیل بیماری قند در بیمارستان آتیه ٬ بخش هما ٬ اتاق ۱۵۴ بستری است .

۳ تیر ۱۳۸۷

در مملکتی که حکومت هیچ علاقه ای به فرهنگ و میراث آن ندارد قابل پیش بینی بود -مزایده ی لوازم شخصی احمد شاملو





سرمايه: پس از سال ها کشمکش و حرف و حديث های بسيار، بالاخره امروز بخشی از يادگارها و لوازم شخصی شاملو به مزايده گذاشته می شود. طبق توافقنامه ای که سال 1380 بين آيدا، سيروس و سياوش (به وکالت از سوی سامان و ساقی) امضا شد، طرفين به توافق رسيدند تا آثار و يادگارهای احمد شاملو به عنوان موزه در منزل شاملو قرار گيرد. اين توافقنامه تا سال 86 اجرا و عملی نشد تا اينکه سال گذشته مجدداً توافق شد تا آيدا سرکسيان به سياوش شاملو به عنوان فرزند ارشد شاملو وکالت دهد تا نسبت به ثبت موزه احمد شاملو اقدام کند. سياوش شاملو با اعلام خبر اجرای مزايده برخی آثار شاملو گفت: ,پس از آنکه توافقنامه به مرحله اجرا درنيامد، ما به دادگاه مراجعه کرديم و تقاضای تقسيم ترکه کرديم. سه نفر کارشناس برای قيمت گذاری لوازم از سوی دادگاه معرفی شدند و برخی از لوازم قيمت گذاری شد برخی ديگر مثل کتاب های کتابخانه شاملو غيرقابل قيمت گذاری اعلام شد., ابراهيم حيدري، کارشناس رسمی دادگستری در نامه ای که به رئيس شعبه شش دادگاه حقوقی کرج نوشته، آورده است: ,قيمت گذاری کتاب های کتابخانه مرحوم احمد شاملو مورد شکايت شاکيان نيست. بلکه اهم نظر آنها قيمت گذاری آثار دست نوشته، فيش ها و نسخ خطی استاد احمد شاملو است. اين آثار، ميراث فرهنگی کشور است و به سادگی قابل قيمت گذاری نيست. چون به اعتبار ملی و شهرت جهانی آن استاد لطمه وارد می سازد و ارزش معنوی اين آثار را محدود می کند بازتاب سياسی هم برای دست اندرکاران فرهنگی کشور خواهد داشت., اين کارشناس دادگستری در ادامه نامه پيشنهادی ارائه کرده که يا از طريق وراث و راه های قانونی اقدام شود يا از طريق وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و شورای انقلاب فرهنگی دستور ويژه برای قيمت گذاری اين آثار با ارزش صادر شود. وی در انتهای نامه اش اين چنين آورده است: ,بنابراين با عنايت به اهميت موضوع، اين کار غقيمت گذاری کتاب های کتابخانه شاملوف از دست و توان اين حقير خارج خواهد بود., با توجه به اين نامه، سياوش شاملو حکم اجرای مزايده را برای آثاری که قابل قيمت گذاری هستند، درخواست می کند که در نهايت اين حکم صادر و امروز در دادورزی شماره پنج دادگستری کرج به مرحله اجرا گذاشته می شود. مصطفی ظهوري، وکيل آيدا در اين پرونده درباره موضوع مزايده گفت: ,درخواست آنها قانونی بوده و حکم مصادره هم قانونی است اما اين تنها ظاهر ماجراست., ظهوری از ارائه جزييات بيشتر خودداری و آن را به زمان ديگری موکول کرد. طبق شنيده های خبرنگار ما، لوازمی که در اين مزايده عرضه خواهند شد، تعدادی عکس و ميز و صندلی و از اين قبيل اقلام است. البته سياوش شاملو معتقد است اين مزايده به خاطر تشکيل موزه احمد شاملو برپا می شود. مراسم مزايده راس ساعت 10 صبح امروز آغاز خواهد شد.




۱۶ خرداد ۱۳۸۷

دست نوشته رفیق فریبا فیاضی بعد از بازداشت رفقا



آنها ترس شان از مرگ را سرکوب کرده اند، کاری که اگر آنها پیشتر در طفولیت میل به مادر را و ترس از اختگی ملازم با آن را سرکوب نکرده بودند ناممکن می بود.
***




پدر را مي گذارم پشت در و مادر را به خودش واگذار مي كنم
تا وقتی از خارج کردن خود بر می گردم
مدیون کسی نباشم
خانواده چه می داند خروج یعنی چه
بالا آوردن چه بویی می دهد
گه خوردن چه تفاوتی با گه کاری دارد؟
خانواده فقط می خواهد خانه را رعایت کنی و حرفهای بو دارت را برداری ببری بخوابی و
اینهمه کنترل شبکه های سیاسی را بالا پائین نکنی
خانواده دارد بالا می آورد
سیگارم را حتی درتوالت سرد ممنوع می کند
هوا بوی مرگ می گیرد
خانواده جامعه ام نیست اما شباهتشان زیاد است.
آنها سیگاریها را به کافه هایشان راه نمی دهند.
چرا همیشه در گه خوردن باقی می مانم و چاره ای نیست
چرا در گه خوردن چاره ای نداریم؟
نمی توانم ترس را پشت سر بگذارم و مادر را به پدر واگذار کنم
سرکوب از شانه هایم می ریزد
و میل تمام موهایم را به دندان می کشد
که همینطور شاعر بمانم و از تمام موهایم خجالت بکشم
دندان پدر ندیده از سوراخ دیگری کرم می ریزد
مو تا استخوانهام تیر می اندازد
بیرون آرام است
بیرون همیشه آرام است
جدا شبکه عوضی می شود
کنترل از تلفن دوستانم شماره بر می دارد
صدای دوستانم از پشت خط کنترل می شود
بعد بوق آزاد می زنند و دوستانم را می برند
مردم خودشان را به کوچه های مناسبتی می ریزند
اقلیت تنها می ماند
مردم می روند غذاهای مناسبتی جمع کنند و دسته های خرکی راه بیاندازند
اگر می توانستم پدر های بیشتری در خود از کار بیاندازم
گه خوردن از سر ورویم می بارید
من مال این حرفها نیستم رفیق باور کن
هنوز مرگ را در خود به گه خوردن نیانداخته ام
فقط از آشنایی با شما خوشبختم و شعر می نویسم
جوخه ی تیر برای بردنم بر می گردد
فکر می کند دوستانم را ملاقات می کنم
فکر می کند دروغ می گویم
فکر می کند از پوتین های چرمش می میرم
من زن این ماجرا هستم و بازی پوتین و پاشنه های بلند را از برم
بازی پالتو پوست و خز را از برم
چتر و کرابات را
تفنگ و باتوم
باید بیرون بریزیم و آشغالهای بیشتری به آلودگی شهر اضافه کنیم
چند بار مسیر عوض کنیم و از کافه ی امیر آباد سر در بیاوریم
گفتم چیزی از این بوها سر درنمی آورم
فقط نمی خواهم تو را با خود ببرند
می خندد و حرفهای تند می زند
تو برای دوستی مان بیش از حد پنجاه و هشتی هستی
نمی دانم پنجاه و هفت یا هشت
می ترسم
و تلفنم را خاموش می کنم
وقتی روشن می کنم پدرم بدجوری از جابه جایی در مادر بر می گردد و در را به من حواله می دهد
خود زنی دوباره تخم می کند به بدنم بر گردد
جای چتر از جای باتوم قابل شناسایی نیست.
زن این ماجرا نیستم اگر شلوارت را در نیاورم و پرچم آزادی را بلند نکنم
مردم این ماجرا دستهای بسته ای در بازی نمایش می دهند
و برای خودشان سیاه می پوشند
اقلیت دلخور نباشید هوا سرد است که شهر اینهمه آرام است
هوا سرد است و بنزین گیر نمی آید
هوا سرد است که سگها پاچه نمی گیرند
هوا سرد است و دوستانم کم می شوند
هوا چه مرگش شده که کسی از ما نمی پرسد برای چی دور هم جمع شده ایم
هوا بوی گه می دهد وقتی امیر آباد را پائین می آییم و امین می رود خانه اش
هوا بوی گه می دهدبابک می رود انقلاب
بیتا بدون خداحافظی جدا می شود
مصی برای بردن چیزی یادش می رود برگردد سنندج و همه تائید می کنند
هوا بوی گه می دهد
باید جای دیگری قرار می گذاشتیم.




فریبا فیاضی

۷ خرداد ۱۳۸۷

پنجره ، زندان ، خانه - چه قدر تفاوت !

پنجره ی خانه ای روستایی در ابیانه
این عکس رو چه کسی گرفته
مهم نیست
این که چرا این سری جای هر متنی رو عکس گرفته
مهم نیست،
مه نیست
این جا شعر بنویسیم
یه متن باشه
یا یه عکس
گاهی یه خط ممتد،
یه صفحه ی خالی،
یا یه دنیا سکوت
می تونه نشونه ی خوبی باشه
بین من وتو
می تونه هر چیزی
نشون دهنده ی یه اعتراض،
یه فریاد،
یا هر چیز دیگه باشه
مهم نیست که
یه شعر،
یه متن،
یا یه عکس
چه قدر حرفه ای باشه
مهم اینه که تونسته حرف ِ دلش رو بزنه یا نع
مهم اینه که من وتو چه قدر حرف هم دیگه رو می فهمیم
...


۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷

وطن یعنی

وطن یعنی صف نون و صف شیر
وطن یعنی همش درگیر ، درگیر
وطن یعنی همین بنزین همین نفت
همین نفتی که توی سفره ها رفت
وطن یعنی همین سهمیه بندی
وطن یعنی کمربند و ببندی
وطن یعنی لیسانس ، علاف ، بیکار
کمی چایی ، کمی قلیون و سیگار
وطن یعنی خیابان خواب ، معتاد
پسرهای فرار ، ای داد بیداد
وطن یعنی تموم سهم ملت
یه تیکه نونه و باقی خجالت
وطن یعنی من و تو در محافل
ز درد اجتماع خویش غافل
وطن یعنی اداره ، زیر میزی
اگه بیشتر بدی ؛ بیشتر عزیزی !
وطن یعنی هزاران پشت کنکور

مدرک از گهواره تا گور
وطن یعنی امیر قلعه نوعی!
( اونم ما رو گیر آورده به نوعی!)
وطن یعنی هزاران خونه خالی
زن کوچه نشین، مرد زغالی
وطن یعنی حقوق حقه زن

خوبن به جز مادر زن من!
وطن یعنی یه دانشگاه آزاد
که کلی شهر ها رو کرد آباد!
وطن یعنی لباس برمودایی
( ولی تیپ قشنگیه؛ خدایی!!! )
وطن یعنی که اصلاحات چینی
وطن یعنی یه روز خوش نبینی!
وطن یعنی همین آیینه دق!
وطن یعنی خلایق هر چه لایق
وطن یعنی تحمل ، تاب ، طاقت
وطن یعنی حماقت در حماقت

۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

بنگرید....شعری از محب شکیب


تقدیم به دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب


بنگرید......


جهان را مات و مبهوت کرده اند
با قلبهای آتشین و دستانی خالی
امّا مُشتهای گره بسته
چون مشعلهای فروزان
بشارت می دهند فردا را
.........
چرا به تماشا نشسته اید ؟
و تنها گذاشته اید این همه جانفشانیِ
زجر کشیده گانِ باتوم خورده و اسیران به مسلخ برده را ؟
این ستاره گان با قلب و خون گرم
به جنگ انجماد رفته را
............
در جای امن و نرم وگرم نشسته اید
در پی سوداگری
طلب میکنید چمدانهای پول ته نخورده را
و انتظاج آغوش پری چهرگان دست نخورده‌ را
ای نو کیسه های به رفا و نوا رسیده پُر مُدعا
ای جُستجوگران قذرت و سلیطه های سلطه گر
ای استبدادهای بسته‌ بندی شده‌ در زرورق های شعار و تئوری
ای دلالان انسان و انسانیت

ای جبهه دروغ و فاجعه
ای ریاکاران یاوه گو
که از نیرنگ و فریب و شایعه
بر گرده انسانها نردبان ترقی خویش را ساخته اید

ای جبهه حیله و نیرنگ
کاخهایتان را بر بُنیان فریب و شایعه بنا کنید
بسان اربابانتان
از در و دیوار و سقف خانه تان خون کارگران و آزادیخواهان می چکد
دوام عُمر شما هم از اربابانتان بیشتر نیست
اي‌ لشكريان‌ هرزگي‌ها!
هر قدر هم‌ كه‌ تاريخ‌ درنگ‌ كند
به‌ زودي‌، جوانان برابری طلب ویرانتان خواهند کرد

وای بحال انسان
وقتی جانوران بحکم اخلاق انسانهارا محکوم می کنند


12/05/2008
محب شکیب
استکهلم

۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۷

نون (( شعری از محمد مختاری))

یادم میاد بچه بودم یه پاسبون اومد خونه
بابام باهاش بود ولی من ، دیدم که خیلی داغونه

به دست راستش زده بود، النگوهای زنجیری
ولی تو دست چپ اون، دیدم که یک تیکه نونه

مثل فشنگ پریدم و از گردنش آویز شدم
نونو به من دادش و گفت: این هدیه ی بابا جونه

دزدکی که دیدم اونو، دیدم تو چشمای بابام
دو سه تا قطره اشک ، داره یه شعر غمناک می خونه

دستشو پاسبون کشید، می گفت بسه دیگه بریم
از اون به بعد ندیدمش حالا میگن تو زندونه

دیگه نه نون می خورم ونه من می خوام بازی کنم
درد و غمم زیاد شده خوب می دونم که از اونه

می خوام حالا داد بزنم سر ِ همه مردم شهر
بدبختی ما آدما همه ش از این تیکه نونه
گزارشي از وضعيت بند 209 وزارت اطلاعات
قابل توجه سازمانها و مجامع مدافع حقوق بشر بند 209 زندان اوين، از جمله بندهايي است که زير نظرمستقيم وزارت اطلاعات بوده و هيچ مرجعي از قوه قضائيه تا سازمان زندانها، اجازه سرکشي به آنجا و بررسي وضعيت آن را ندارد( توضيح اينکه: يک روز پيش از مرگ اکبر محمدي در زندان، نمايندگان مجلس مجوز بازديد از اين بند را بدست نياوردند).به همين دليل زندانيان نگهداري شده در اين بند که عموما زندانيان سياسي- امنيتي هستند نامشان در ليست زندان ثبت نشده و در اکثر موارد خانواده هاي اين افراد به مدتهاي طولاني از وضعيت زندانيان خود بي اطلاع هستند. سالن 1 اين بند، بند زنان را شامل ميشود که فعالين زن پس از بازداشت به آنجا منتقل ميشوند. و از آنجا که گنجايش اين بند کم بوده و داراي 7 سلول است، پس از بازداشت گسترده در جريان تجمعات، مسئولين زندان ناچار به نگهداري چند نفر در يک سلول ميشوند که گاهي تعداد اين افراد به 6 نفر نيز ميرسد. اين در حالي است که هيچ گونه امکاني جهت تهويه در سلول موجود نبوده و افراد امکان هيچ نوع حرکتي را ندارند. در ساير بندهاي اين بازداشتگاه، زندانيان سياسي به مدتهاي گاه تا چندين ماه در سلولهاي انفرادي نگهداري ميشوند و تحت بازجوييهاي طولاني مدت قرار دارند. زندانيان به مدتهاي طولاني از نور آفتاب و هواي مناسب محروم بوده و هواخوري آنان نيز يک اتاق دربسته ميباشد که به چند گلدان مزين شده است . ديوار سلول، رنگ سبز روشن است که در بعضي موارد براي زندانيان بسيار آزار دهنده ميباشد و از نظر روحي تاثيرات مخربي بر روان زنداني باقي ميگذارد ، و روشنايي سلول بوسيله يک لامپ مهتابي است که به صورت 24ساعت در سلول روشن است. از قوانين اين بند داشتن چشم بند است، بطوريکه که از لحظه ي ورود به ساختمان، چشم بند به زنداني زده ميشود و فقط در سلول خود اجازه برداشتن آن را دارد.زندانياني که که به زدن چشم بند اعتراض کنند و از زدن آن خودداري ورزند، مورد ضرب و شتم قرار گرفته و آزار و اذيت قرار ميگيرند( مهندس موسوي خوئيني در اعتراض به غير قانوني بودن استفاده از چشم بند در اين بازداشتگاه از سوي مامورين بند 209 مورد ضرب و شتم قرار گرفت). بازجوييها نيز در اغلب اوقات با چشم بند انجام ميشود. زندانيان پس از تکميل پرونده ي خود و پس از طي کردن مراحل کارشناسي که گاه تا چندين ماه طول ميکشد، حق استفاده از تلفن را دارند که هفته اي يکبار به مدت حداکثر 5 دقيقه ميباشد. بند 122 بازداشتگاه 209: که به عنوان بند نيمه عمومي معرفي ميشود، و هم اکنون تعداد زيادي از زندانيان سياسي در اين بند نگهداري ميشوند به ادعاي بسياري از افراد نگهداري شده در آن؛ از شرايط به مراتب بدتري نسبت به سلولهاي انفرادي برخوردار است. پنجره هاي اين اتاقها( که به صورت انفرادي هاي چند نفره است به اين شکل که ديوار بين دو سلول انفرادي را برداشته و آن را به اتاقي بزرگتر تبديل کرده اند) به عوض اينکه رو به هواي آزاد باشد به سمت راهروهاي منتهي به سولهاي انفرادي است. همچنين تهويه نامناسب در اين اتاقها شرايط را براي زندانيان بسيار نامساعد ساخته است. در اين بند زندانيان در هفته تنها 120 دقيقه حق استفاده از هواخوري را داشته و به مدت 20 دقيقه امکان ملاقات با خانواده شان را دارند. فضاي شديد امنيتي در اين بند از جمله معضلات آن است، کيفيت غذا بسار پايين ميباشد بطوريکه زندانيان در بسياري اوقات پس از دريافت غذا ناچار به دور ريختن آن ميشوند. اين زندانيان معمولا اجازه خريد مايحتاج خود را به صورت دلخواه ندارند، و ميبايست خريد آنها با نظر زندان و تاييد مسئولين صورت گيرد. با توجه به اينکه بند 209 محلي براي نگهداري زندانيان سياسي به منظور کارشناسي پرونده آنان است، با اين حال تعدادي از زندانيان با وجود صدور حکم از سوي دادگاه همچنان در اين بند نگهداري ميشوند. زندانياني که گاه سالها ناچار به تحمل شرايط طاقت فرساي اين بند ميباشند. که از جمله تعدادي از آنان ميتوان به رضا ملک : داراي 12 سال حبس، 4 سال در بند 209- به مدت يکسال و نيم است که در اعتراض به بلاتکيفي خود از رفتن به هواخوري خودداري کرده است. سعيد ماسوري: مجاهد، حکم اعدام- 3 سال در بند 209 دکتر عليرضا ساساني: محقق و دانشمند ايراني، کاشف واکسن اوريون، به مدت نامعلوم حدود 2 سال دکتر ابراهيمي: نويسنده احمد باطبي: دانشجو، 15 سال حبس، و بسياري ديگر از زندانيان سياسي – امنيتي اشاره کرد. ضمن اينکه در بند ديگر نيمه عمومي اين بازداشتگاه، تعدادي از اعضاي القاعده نگهداري ميشوند که در مورد شرايط نگهداري اين افراد اطلاع زيادي در دست نيست. لازم به ذکر است هم اکنون رئيس بند 209، فردي به نام مصطفي کريمي ميباشد که در جهت اعمال فشار بر زندانيان و اذيت و آزار آنان نقش برجسته اي را ايفا ميکند. عوامل تحت امر وي نيز زندانيان سياسي را مورد آزار و اذيت روحي قرار ميدهند.

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷



سخنرانی چارلی چاپلين در انتهای فيلم ديکتاتور بزرگ:



متاسفم، من نمی خواهم امپراطور باشم.اين کار من نيست.من نمی خواهم فاتح يا فرمانروای کسی باشم.من می خوام تا جايی که می تونم به همه کمک کنم.برام فرقی نمی کنه که سياه باشه يا سفيد،يهودی باشه يا بی دين.ما همه می خواهيم به همديگر کمک کنيم،نوع بشر چنين است.ما همه می خواهيم در شادی زندگی کنيم،نه در رنج و بد بختی .ما نمی خواهيم از هم متنفر باشيم و همديگر را تحقير کنيم.تو اين دنيا برای همه ی ما جا هست.و زمين خيلی سخاوتمنده .و می تونه به همه ی ما غذا بده.میشه زندگی شاد و آزادی داشت.


ولی ما از مسير منحرف شديم...


حرص و طمع روح اکثر انسان ها رو زهر آگين کرده .به دور دنيا ديواری از نفرت کشيده ، و ما رو غرق در فساد و تباهی کرده.ما به سرعت پيشرفت کرديم،ولی پيشرفتی که مثل زنجير دست و پامون رو بسته.ماشين به ما قدرت داده تا بر همه چيز دست پيدا کنيم.صنعت ما رو به خوشبختی بشر بدگمان کرده،ما زياد فکر می کنيم و خيلی کم احساس می کنيم! بيش تر از ماشين مابه انسانيت احتياج داريم و بيش از هوشمندی به محبت و مهربانی نياز منديم.بدون اين ها، زندگی خشن خواهد بود و همه چيز از دست خواهدرفت.هواپيما و راديو ما رو به هم نزديک کردهاين د اختراع از نيت خوب بشر سر چشمه گرفتن ،از يه نيت پاک برای همبستگی همه ی انسان ها.همين الان صدای من داره به گوش ميليون ها انسان در سراسر جهان می رسه،ميلين ها زن و مرد و بچه ی بی پناه...قربانيان سيستمی که باعث شکنجه ی همه ی انسان ها شده ...



به اونايی که صدای منو می شنويد می گم: رنجی که اکنون بر ما سايه افکنده،نتيجه ی حرص و طمع انسانه.ولی اين حرص و طمع از تعالی بشر شکست خواهد خورد و نفرت انسان ها به پايان خواهد رسيد. ديکتاتور ها خواهند مرد و هر قدرتی که از مردم گرفتند،به مردم باز خواهد گشت و تا زمانی که بشر زنده است،آزادی زنده خواهد ماند.


سربازا اختيار خودتون رو بدست بی رحما ندين،به دست کسانی که شما رو تحقير می کنند،از شما برده می سازند،وبه شما می گن که چی فکر کنيد و چی رو احساس کنيد.غذای کم بهتون می دن،و مثل گله باهاتون رفتار می کنند.اختيار خودتون رو به دست اين آدمای ماشينی و قلب های ماشينی شون ندين.شماها ماشين نيستيد.شما ها گله نيستيد.شما ها انسانين!شما قلبتون پر از عاطفه ی بشريه . مگر اينکه نفرت رو دوست داشته باشين.


سربازا برای بردگی مبارزه نکنيد!برای آزادی مبارزه کنيد!در کتاب مقدس آمده :"که اقتدار خداوند بر همه ی انسان هاست" نه يک انسان و نه يک دسته!بلکه بر همه ی انسان ها!بر شما،شما مردمی که قدرت داريد،قدرت ايجاد ماشين،قدرت ايجاد خوشبختی،شما مردم اين قدرت رو داريد که زندگی رو زيبا کنيد،و به يک خوشبختی تبديل کنيد.


پس به نام دموکراسی ،بيايد از اين قدرت استفاده کنيم.بياييد متحد بشيم،بيايد برای تولد يک دنيای جدطد مبارزه کنيم .دنيايی که به همه امکان کار کردن بده ، به همه امنيت بده،فقط با وعده ی اين چيز هاست که بی رحم ها به قدرت خودشون ادامه می دن.اون ها هرگز به وعده هاشون عمل نخواهند کرد.ديکتاتور ها خودشون رو آزاد مردم رو برده می خوان!


حالا بياييد بجنگيم تا اون وعده ها رو عملی کنيم.بيايد مبارزه کنيم تا دنيا رو آزاد کنيم.مرز بين ملت ها رو بر داريم.از شر کينه و تعصب نجات پيدا کنيم.بيايد برای يک دنيای بهتر مبارزه کنيم.دنيايی که در اون علم و پيشرفت به خوشبختی تمام بشريت خواهد انجاميد.


سربازا بيايد به نام دموکراسی همه با هم متحد بشيم...


هانا صدای منو می شنوی؟هرجا هستی بالای سرتو نگاه کن.ابرا دارن کنار می رن و آفتاب داره از ميونشون بيرون مياد.ما داريم از دل تاريکی به نور می رسيم.ما داريم قدم روی زمين های تازه می گذاريم. يه دنيا ی تازه و مهربون.دنيايی که آدما در مقابل خشمشون ،حرص و کينشون ،مقاومت می کنند.


نگاه کن هانا روح بشر بال در آورده،و حالا قادره که پرواز کنه.داره به طرف رنگين کمان ها پرواز می کنه.به طرف نور اميد،به طرف آينده،به طزف آينده ای با شکوه که متعلق به تو و منه،به همه ی ماست.نگاه کن هانا،نگاه کن....

۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷

رفیق پیمان پیران آزاد شد

علیرغم مشکلاتی که برای آزادی رفیق پیمان ایجاد کرده بودند، امروز ١١ اردیبهشت، دقایقی پیش رفیق مبارز، انقلابی پرشور، یکی دیگر از رهبران دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب، یکی از سازماندهندگان و سخنرانان اصلی مراسم باشکوه ١٣ آذر در دانشگاه تهران، رفیق پیمان پیران از زندان اوین آزاد شد!
آزادی پیمان عزیز را به همه انسان های آزادیخواه و برابری طلب، به همه دانشجویان و به همه آن ها که مثل رفیق پیمان قلبشان برای سوسیالیسم میتپد تبریک میگوﺌیم!
پیمان سمبل مقاومت در زندان های حکومت است!

پیمان عزیز!
مقاومت تو در زندان، سردی زمستان را شکست! به جمع یاران خوش آمدی! شنیدن صدای گرمت و خنده های شورانگیزت شیرین تر از هر هنگامه بهاری دیگر است!
از طرف پیمان عزیز و همه دانشجویان آزدیخواه و برابری طلب از همه دوستانی که به ما برای تهیه وثیقه پیمان کمک کردند تشکر میکنیم.
آزادیخواهان و برابری طلبان با آزادی پیمان پیروزی دیگری برای خود رقم زدند!

زنده باد پیمان پیران!
زنده باد آزادی!
زنده باد برابری!
دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاه های سراسر کشور

۹ اردیبهشت ۱۳۸۷

تقديم به تمام کسانی که با اشتياق هر هفته سريال شهريار اين ننگ جامعه ی بشری را دنبال می کنند!تقديم به کسانی که اين بی شرافت را شاعر و حتی انسان می دانند....تقديم به شما که دوستتان داشتم!!!!!!شما که به قدر تمام زجر های ما ،بی سواديد!شما که اين قدر ساده فريب شعبده بازی های صدا و سگنما!! را می خوريد!شما که دوست نداريد فضولی مثل من،خواب خوش خرگوشی تان را پاره کند!شما که هنوز خبر هولناک را نشنيده ايد....شما که ...........................................ايد!!!!

شعر شهريار در مدح هاشمي رفسنجاني و خامنه اي

اي غريو تو ارغنون دلم
سطوت خطبه‌ات ستون دلم
خطبه‌هاي نماز جمعه تو
نقشه حمله با قشون دلم

چه فسوني است در فسانه تو
كه فسانه‌ات از او فسون دلم
با دلي لاله‌گون ترا گوشم
اي لبت لعل لاله گون دلم

چشم از نقش تو نگارين است
مي‌نگارد مگر بخون دلم
عقل من پاره مي‌كند زنجير
كه به سر مي‌زند جنون دلم

من هم از آن فن و فنون دانم
كه جنون زايد از فنون دلم
كلماتت چو تيشه فرهاد
مي‌شكافند بيستون دلم

وز مواعظ كه مي‌كني آنگاه
صبر ميزايد از سكون دلم
انقلاب من از تو اسلامي است
كه حريفي به چند و چون دلم

گوهر شب چراغ رفسنجان
اي چراغ تو رهنمون دلم
كفه‌اي هم‌تراز خامنه‌اي
در ترازوي آزمون دلم

بازوان امام آنكه دگر
بي قرين است در قرون دلم
چشم اميدي و چراغ نويد
هم شكوهي و هم شكون دلم

در ركوع و سجود خامنه‌اي
من هم از دور سرنگون دلم
خاصه وقت قنوت او كز غيب
دست‌ها مي‌شود ستون دلم

او به يك دست و من هزاران دست
با وي افشانم از بطون دلم
عرشيان مي‌كنند صف به نماز
از درون دل و برون دلم

من بروني نيم خدا داند
كاين صلا خيزد از درون دلم
من زبان دلم ولي افسوس
بسكه بي همزبان زبون دلم

پيرم از چرخ واژگون و عليل
بشنو از بخت واژگون دلم
چون كماني خميده ايم ليكن
تيرآهي است در كمون دلم

طوطي عشقم و زبان از بر
جمله ماكان و ما يكون دلم
در ترازوي سنجشم مگذار
اي كم عشق تو فزون دلم

درس من خارج است و حاشيه نيست
كه دگر فارغ از متون دلم
دگرم بخشي از تن و جان نيست
دل به جانان رسيده چون دلم

شهريارم لسان حافظ غيب
شعر هم شاني از شئون دلم

منبع:به سوي سرنوشت، خاطرات هاشمي رفسنجاني در سال ۶۳، انتشارات دفتر نشر معارف انقلاب،بخش ضمائم

۳۱ فروردین ۱۳۸۷

اولی گفت سطری بنويس...
گفتم از اين همه دل تنگی؟
گفت نه از اين همه زندگی که در اطراف ما جاری است...از اين همه زنبور های وز وزووو که خواب و آسايش را از ما گرفته اند.از هر چه کلمه که با "ز" شروع می شود.
از زندان؟
از زندان!از آزادی از زندان برای يکی و در بند شدن در زندان برای ديگری...تو بنويس.
گفتم من خواب تر از ريتم کند اين دنيا بودم .از کدام زندان؟
مهم نيست از زندان!تو بنويس از کره ، ويتنام ، کوبا از ايران!تو بنويس از اوين و يا هر 4 ديواری مشکوک ديگر...
نه من هيچ وقت نتوانسته ام چنين حجم عظيمی را مکتوب کنم.
مگر نه اين که تو خود در همين لحظه محبوسی؟
محبوسم اما شکنجه ای که در کار نيست.
شکنجه؟توجيه نکن.اين همه هی هر ساعت ...
بس کن.نمی توانم.
بايد می دانستم.از همان اول بايد می دانستم که بورژووا ها پايين تر از اين حدود می پرند
ساده ای برادر؟بورژووا ها اصلا نمی پرند!

۲۶ فروردین ۱۳۸۷

تقدیم به قهرمانان آزاد شده از اوین

سرانجام در سرزميني كه دوستش مي داشته ام
دشنه اي شايد سينه ام را از هم بشكافد
شعرهايم را شعله ي خشم جلادي خاكستر كند
و آخرين سيگارم را گلوله ي دژخيمي روشن كند !

بعد از مرگم
جنازه ام را پاي بلوطي كهنسال خاك كنيد
و به فرزندانتان بگوييد
كه او
زمين را دوست داشت
انسان را دوست داشت
و سورمه را نيز
همين ! " مصي شيرواني"

۱۹ فروردین ۱۳۸۷

ناگفته هاي پرونده نشريات دانشجويي (پشت پرده پروژه سرکوب جنبش دانشجويي) / به نقل از فعالان حقوق بشر

با گذشت يازده ماه از انتشار نشريات جعلي در دانشگاه اميرکبير، تحت فشار نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي دادگاه تجديد نظر همچنان در تائيد حکم تبرئه دانشجويان دانشگاه اميرکبير (احسان منصوري ، مجيد توکلي و احمد قصابان) تعلل مينمايد تا عاملان و آمران پروژه سرکوب دانشجويان مجال عمل بيشتري يابند و شايد هم در فضاي به دور از عقلانيت و انسانيت بدون وجود هرگونه مدرک و دليلي و تنها به صرف کينه و انتقام جويي از دانشجويان ، احکامي را متوجه دانشجويان سازند و اين در حالي است که از ابتداي پروژه ، رفتارهاي غيرانساني صورت گرفته به حدي بود که تنها خواسته فعلي حاضران پشت پرده پروژه ، مسکوت ماندن اين رفتارهاست.بازداشت خيل عظيمي از دانشجويان به صورت مستقيم يا غير مستقيم پس از انتشار اين نشريات (حتي تا شش ماه پس از انتشار نشريات) و رفتارهاي غير انساني فراوان در طول دوران بازداشت همچنان پس از يازده ماه با حضور سه دانشجوي دانشگاه اميرکبير در وضعيتي نامطلوب در زندان ، حکايت از ادامه اين پروژه دارد . با توجه به عدم نتيجه گيري در اين پرونده و احتمال ادامه برخوردها با دانشجويان و چه بسا برخورد با فعالان مدني و سياسي در ايران لازم دانسته شد برخي مسائل پشت پرده و ناگفته هاي فراوان اين پرونده طرح گردد تا از يک سو واقعيت برخوردها و بازداشتها عيان گردد و از ديگر سو نيت عاملان و آمران اين پروژه بر عموم آشکار گردد .آنچه که در ادامه مي آيد برخي اتفاقات ويژه در طول روند بازداشتها ، بازجويي ها ، حضور در بند امنيتي 209 ، صحبتهاي ضابطان اطلاعاتي و امنيتي ، رفتارهاي معاونت امنيت دادستان تهران ، شرح اتفاقات خاص دادگاه انقلاب و عمومي و تجديد نظر به همراه شرحي از نوع و شدت شکنجه ها ميباشد . البته مطالب فراواني توسط دانشجويان زنداني و ساير دانشجويان آزاد شده عنوان شده است که برخي از آنها با اجازه ايشان به اختصار طرح ميگردد که انتظار ميرود در آينده شرح کامل اتفاقات و وقايع در کنار نظرات ايشان منتشر گردد . (جهت تسهيل در درک و فهم مطالب سعي بر ذکر مطالب براساس نقل قول مستقيم از دانشجويان صورت گرفته است )مورد اول اگر چه پرونده مورد بحث که با نام پرونده نشريات دانشجويي شناخته ميشود با انتشار نشريات و انتساب آن به فعالان دانشجويي دانشگاه اميرکبير و انجمن اسلامي پلي تکنيک و بازداشت دانشجويان شروع شد . ولي انتشار آن چهار نشريه جز يک حاشيه جزئي در طول بازجويي ها مطرح نبود و سئوالات بازجوها و حساسيتهاي دستگاه اطلاعاتي به مباحثي ديگر به ويژه فعاليتها و روابط بازداشت شدگان که اکثراً از اعضاي اصلي و فعال انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه امير کبير بودند ، معطوف ميشد ولي آنچه که از رفتارها ، گفتگوها و سئوالات مسئولان و ضابطان اطلاعاتي و امنيتي استنباط ميگرديد ، دال بر پروژه اي هدفمند از سوي عده اي خاص جهت سرکوب فضاي دانشگاه بود . پروژه اي که در خلال آن نشريات پرتعداد و پرمحتواي پلي تکنيک همگي توقيف ميشدند و انگشت اتهام به سمت انجمن اسلامي نشانه ميرفت تا آخرين تلاشها جهت نابودي اين تشکل پرسابقه صورت گيرد . وقتي چندين سال تلاش دستگاه اطلاعاتي و امنيتي در به دست گرفتن فضاي پلي تکنيک بي حاصل مانده بود . اينبار پروژه اي ويژه در نظر گرفته شده بود پروژه اي که نه تنها انجمن اسلامي پلي تکنيک را هدف گرفته بود که در زياده خواهي خاص دستگاه اطلاعاتي ، دفتر تحکيم وحدت ، احزاب ، گروهها و نهادهاي مدني ، اپوزيسيونهاي داخلي و خارج از ايران را نيز نشانه گرفته بود و با هم کاسه کردن ايشان در جفا کردن ، در گناه هر يک همه سهم ميبردن درحالي که از لطف و حمايت هر يک ديگران کم بهره بودند . در اين ميان ما نيز که در دسترس بازجوها بوديم ميبايست به نظاره هزار بي اخلاقي و ددمنشي مينشستيم و شايد اگر تدبير ما نبود شرايط بسيار بدي رقم ميخورد . وقتي ما ميديديم که وزارت اطلاعات به هيچيک حاضر نيست از اهداف پروژه خود کوتاه بيايد ترجيح داديم قسمتي از سناريوي وزارت را به شکل هنرمندانه اي بپذيريم و با پذيرش اتهام توسط خودمان و عدم اجازه به کشيده شدن آن به سطح تحکيم و احزاب و گروههاي ديگر به محض قرار گرفتن در مقابل محاکم قضائي با استناد به مواد سراسر کذب پرونده به تکذيب اعترافات کذب تحت فشار و شکنجه دوران بازجويي بپردازيم که همين امر را نيز در طول دوران بازداشت در مراحل بازپرسي ، دادگاه انقلاب و دادگاه عمومي و دادگاه تجديد نظر به انجام رسانديم و مهمترين علت اينکار نيز هماهنگونه که گفته شد اين بود که ميترسيديم در صورتي که بازجوها نتوانند از ما نتيجه اي بگيرند شايد به سراغ داشنجويان ديگري بروند و همين مسير ادامه يابد تا پروژه آنها تحقق يابد پس سعي کرديم با اطلاعاتي که از پرونده بدست آورده ايم و اعترافات و مدارک موجود در نزد بازجوها سوار بر پروژه آنها شويم .شماره دوم يکي از مسائل مورد ابهام براي ما ترکيب بازداشت شدگان ارديبهشت و خرداد ماه بود که تا اندازه اي تحليل هدفمندي بازداشتها را مورد ترديد قرار داده بود ، در طول بازجويي ها بارها پيش مي آمد که در اين مورد (با توجه به بازجويي ها پيرامون فعاليتهاي چند ساله اخير انجمن ) اعتراض و سئوالاتي را مطرح ميکرديم و به دنبال پاسخ ميگشتيم که از صحبتهاي بازجوها اين نتيجه حاصل ميشد که اهداف مورد نظر آنها با بازداشت افرادي خاص (پنج ، شش نفر) انتساب برخي اتهامات به انجمن اسلامي پلي تکنيک ، دخيل دانستن نقش تحکيم و برخي احزاب ، تائيد ارتباط ويژه با گروههاي خارج از ايران و ... تامين ميگرديد که تلاشها جهت اخذ اعترافات در اين راستا صورت ميگرفت که در اين زمينه با توجه به وضعيت خاص پيش آمده و تدبير بازداشت شدگان در انحراف از اهداف دستگاه اطلاعاتي و ترسيم يک سناريوي دانشجويي ، حاضران پشت پرده پروژه نتيجه زيادي کسب نکردند . يک بحث اساسي پيرامون شروع بازداشتها با چهار مدير مسئول نشريات بود . در حالي که بازجوها مدعي بودند هر کسي را بخواهند بازداشت ميکنند ولي از صحبتها و رفتارهاي بازجوها به نظر ميرسيد که از نظر آنها بازداشت مديران مسئول دليل داشت و از نظر قانوني مقدور بود و اساساً آنها ترجيح ميدادند پروژه بازداشتها از مسير فعالان نشريات نيز عبور کند و شايد حساسيت کمتري نيز در مورد بازداشت ايشان وجود داشت و پس از آن با توجه به اعترافات احتمالي مديران مسئول، اعضاي فعال و اعضاي شوراي مرکزي انجمن اسلامي بازداشت ميشدند و سپس پروژه کاملي براي سرکوب جنبش دانشجويي و گروهها و نهادهاي مدني و احزاب و گروههاي منتقد ديگر پيگيري ميگرديد ولي آنچه به نظر ميرسيد ترجيح بر بازداشتهاي مديران مسئول عضو انجمن و مديران مسئول ميانه رو تر و مديران مسئول مستقل در کنار هم بود تا در ظاهر بحث سرکوب انجمن در ميان نباشد و هم پيامي براي تمامي مديران مسئول نشريات باشد که در مورد فعاليت نشرياتي خود دقت بيشتري به خرج دهند قرار بود پس از اخذ اعترافات از مديران مسئول پيرامون برخي مسائل زمينه بازداشتهاي بعدي فراهم گردد که در اين زمينه با عدم موفقيت سناريوي دستگاه اطلاعاتي در برابر استقامت و هوشياري بازداشت شدگان نهايتاً تغييراتي در اهداف پروژه صورت گرفت که شايد اگر دقت بيشتري در اعترافات صورت ميگرفت نتايج بهتري هم صورت ميپذيرفت که با توجه به نيات اصلي پروژه بي ترديد اين وضعيت نميتواند شکست براي جنبش دانشجويي و فعالان پلي تکنيک محسوب گردد.مورد سومنگاه بازجوها در مورد فعاليتهاي سياسي مجموعه بسيار خاص بود . تصور ايشان بر ترس جنبش دانشجويي در ارتباط با گروههاي سياسي مختلف ، ايشان را به تهديد ما به کشف ارتباطات وا ميداشت در حالي که ما دليلي براي انکار ديدارهاي صورت گرفته و روابط موجود نميديديم درمورد گروههاي اپوزيسيون خارج از کشور لحن تهديد آميز و عبارات کلي به کار ميرفت . اگر چه به واسطه دانشجو بودن و پلي تکنيکي بودن ما، اسم افشاري بيشتر ذکر ميشد . ولي گاهاً در کشف ارتباط با سازمان مجاهدين خلق تا دستگاههاي اطلاعاتي غربي تلاشهاي وِيژه اي از سوي بازجوها صورت ميگرفت که براي ما بسيار احمقانه به نظر ميرسيد که چقدر بازجوها از فضاي واقعي فاصله دارند . در مورد ارتباطات و رفت و آمدهاي داخل نيز حساسيت ويژه معطوف به سه حزب مشارکت ، سازمان مجاهدين انقلاب و کارگزاران بود و به کرات اسم عطريانفر و تاج زاده در صحبتهاي بازجوها به گوش ميرسيد (از نبوي ، آرمين ، خاتمي، رمضانزاده ، يزدي و مرعشي هم صحبت به ميان مي آمد) البته از عباس عبدي در موارد خاصي سخن به ميان مي آمد و نوعي نگاه ويژه به سعيد حجاريان کلام پرترديدي را از باجوها موجب ميگرديد که نشان ميداد فعاليتها و ارتباط او با دانشجويان مورد کنجکاوي بازجوها بوده است و شايد هم سعي در محک و نگاه دانشجويان به طيف منتقدتر اپوزيسيون داخل بود .بازجوها در يک فضاي بسيار تخيلي از ما ميخواستند که نوعي نقش براي احزاب در تنشهاي دانشگاه قائل شويم و حتي اموري را به ايشان منتسب نماييم که پس از پي بردن به غير واقعي بودن اين خواسته خود از آن دست برداشتند . البته بعدتر شنيديم گويا افرادي از فعالان سياسي منتقد پس از اتفاقات ارديبهشت 86 پلي تکنيک عليرغم تهديدهاي فراوان به منظور سکوت در برابر ترک تازيها در دانشگاه به حمايت از دانشجويان پرداخته اند و در حد توان در روزنامه ها و سايتهاي خبري خود جانب حقيقت را گرفته و حامي اخلاق و انسانيت گرديده و مسير تماميت خواهان و انحصار طلبان را سد کرده بودند که شايد همين امر موجب عصبانيت دستگاه اطلاعاتي بوده است .مورد چهارمدر طول دوران بازجويي بيشترين تلاش جهت تغيير رفتار ما و برگشتن از مواضع و عقايدمان صورت ميگرفت . خواست بازجوها در بدو امر شناخت دقيق ميزان دانايي و آگاهي ما و درک از توانايي ها و مهارتهاي ما بود تا بتوانند بر اساس ذهنيت و خواست دستگاه اطلاعاتي در آينده علاوه بر استفاده هاي حين بازجويي از ما و مطالب اخذ شده استفاده نمايند . در اين راستا گاهي طرح دوستي و وعده و وعيدهاي خاص به ما داده ميشد تا در قبال همکاريهاي لازم امکانات و موقعيتهايي را کسب نمائيم . طرح اين موضوع اگرچه با همه بازداشت شدگان نبوده (به قوت و جدي با همه طرح نشده) ولي در مورد برخي بازداشت شدگان صورت پذيرفت . و همچنان نيز پيگيري ميگردد ، شنيده ام که برخي از بازداشت شدگان سال 86 تماسهايي را از طرف کارشناسان وزارت داشته اند . بهرحال آنچه که از استنباط ما از شرايط بازجويي بود ، اولويت همکاري فعالان بازداشت شده با وزارت بود چون اين افراد پس از بازداشت هم موقعيت مناسبي در ميان دانشجويان مي يافتند و هم اينکه با توجه به حضور در ميان دانشجويان آگاهي هاي بيشتري نسبت به افراد ديگر از مسائل و محافل دانشجويي داشتند .البته اولويت اصلي و هدف و نتيجه مورد نظر کارشناسان وزارت در مورد بازداشت شدگان ، تضمين عدم ادامه فعاليت اين دانشجويان و روشن نشدن اتفاقات و شکل بازجويي ها و برخوردها بود که شايد برخي از تماسها در همين راستا و به همين منظور صورت ميپذيرد . زيرا در صورت ادامه فعاليت از سوي اين افراد هزينه بازداشتها و برخورد براي دستگاه اطلاعاتي و امنيتي بيشتر خواهد بود . بنابراين تلاش اين خواهد بود که اين افراد منزوي و غيرفعال شوند .مورد پنجمنوعي توهم توطئه در سراسر بازجويي ها وجود داشت و بازجوها نسبت به کليه فعاليتهاي ما نوعي ترس داشتند شايد دامن زننده اين مسئله صحبتهاي برخي از دوستان هم بوده باشد که حتي اين امر موجب اتفاقات ناخواسته اي در پروژه گرديد . اتفاقاتي که پرونده را بيشتر تحت تاثير توهمات و ترسها قرار داد تا واقعيت البته ثمره اين توهمات نيزبرخوردهاي غير عقلاني و سئوالات بي ارتباط از ما بود . نوعي شکايت و دلخوري خاص نسبت به شعار آزادي و دموکراسي به عنوان مطالبات اصلي مجموعه ما داشتند . از برنامه هاي متنوع و تريبونهاي بزرگ و پرمخاطب ما عصياني بودند . روشن کردن شمع ، استفاده از بازو بندهاي نمادين ، استفاده از پوسترها و پلاکاردهاي فراوان در برنامه ها ، نامگذاري برنامه وشعارهاي منظم بسيار مورد خشم و کنجکاوي بازجوها بود . (به ويژه در مورد چند برنامه خارج از دانشگاه) مايل بودند دليل نامگذاريها و تعيين کننده نامهاي برنامه ها را بدانند «دانشگاه آزاد ، منتقد دولت» ، «آزادي بايد زنده بماند» ، «دانشگاه در حصار ميله ها» ، نامهاي برنامه هاي سال 85و 86 انجمن بود .( قبل از بازداشت ما ) که بازجوها بيشتر ما که بازجوها خواستار تعطيل شدن اين برنامه ها بودند ولي پاسخي که مي يافتند اين بود که تا زماني که آزادي در خطر است خواهيم بود «آزادي بايد زنده بماند » که منطق هم اين پاسخ را ايجاب ميکرد ولي متاسفانه اتاق بازجويي فضاي منطق و عقلانيت نبود و پاسخ هر استدلال مشت و لگد و فحاشي و ناسزا گويي بود . در هر جاي بازجويي ها وقتي که صحبت به سمت و سوي فعاليتهاي انجمن ميرفت به اموري اشاره ميشد که ما مدعي بوديم انجام نداده ايم عباراتي از طرف بازجوها شنيده ميشد که «شما در اين چند سال هر چه خواسته ايد در تريبونها و برنامه هايتان گفته ايد ، هيچ حدي قائل نبوده ايد ، کاري نکرده اي نداشته ايد ، سخني نداشته اي نداشته ايد و...» و اين نشان ميداد که چقدر از تجمعات دانشجويان از دور هم جمع شدن و صحبت کردن دانشجويان ترس داشتند . ولي در اين ميان اصلاً به اين موضوع توجه نداشتند که اگر دوهزار دانشجو يکصدا شعاري را سر ميدهند حتماً ايرادي وجود دارد حتماً کمبودها و ضعفهايي وجود دارد و اين اعترافات را ميتوان به فال نيک گرفت و در حل مسئله کوشيد نه سرکوب دانشجو . عليرغم صحبتهاي ما در اين باره بازجوها فقط به فکر گوشمالي و انتقام از ما بودند ، در خلال صحبتها هميشه انجمن اسلامي را مقصر قلمداد ميکردند و ثمره اين فضاي سراسر اعتراض دانشگاهها را فعاليتهاي انجمن ميدانستند که اينک ما به نمايندگي از انجمن مستحق هر تنبيه بوديم و اساساً برخوردها از سر کينه صورت ميپذيرفت . در حالي که ما مدعي بوديم فضاي فعلي و نابساماني هاي دانشگاه محصول عملکرد غلط و بي عدالتي ها و خرد ستيزي هاي مديريت و حاکميت است ، متاسفانه از آنجايي که اتاق بازجويي محل استدلال و حجت نبود ثمره طرح اين موضوعات جز شکنجه هاي خارج از تصور از سوي بازجوها نبود . مورد ششمدر مورد شعارهاي برنامه هاي چند سال اخير حساسيت ويژه اي داشتند در مورد تک تک شعارها و علت بيان آنها و همچنين طراحان و مجريان آن از ما سئوال ميپرسيدند اگر چه در مورد شعارهايي چون «وزير بي لياقت (بي کفايت) استعفا ، استعفا» يا «محمود احمدي نژاد ، عامل تبعيض و فساد» يا «فلسطين را رها کن فکري به حال ما کن» بحثي در کار نبود (گويا خود آنها نيز اين شعارها را قبول داشتند) ولي با برخي شعارها اساساً مشکل داشتند و بحثهاي مفصلي در آن موارد صورت ميگرفت از جمله شعارهاي «زنداني سياسي آزاد بايد گردد» ، «دانشجوي زنداني آزاد بايد گردد» بحث اساسي اين بود که به شما ربطي ندارد که زندانيان سياسي آزاد گردند و ما هم در جواب مدعي بوديم شعار اصلي ما آزادي دانشجويان بوده است و در بدو امر مطالبات سياسي کمتر مورد نظر بوده است ولي وقتي شما (دستگاه هاي غيردانشگاهي) وارد دانشگاه ميشويد ، وقتي دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي وارد دانشگاه ميشوند ، وقتي پليس و نهادهاي پادگاني با دانشجويان برخورد ميکنند ، آنگاه ديگر ماندن در سطح مطالبات دانشجويي احمقانه خواهد بود . وقتي دانشجو توسط وزارت اطلاعات بازداشت ميشود ، او يک زنداني سياسي شده است و اين محصول عملکرد غلط دستگاههاي اطلاعاتي است چرا مسائل دانشگاه را بايد نهادهايي از بيرون دانشگاه حل کنند . گر چه بسياري از دوستان ما حتماً به ياد خواهند داشت که خود ما هميشه تفکيک بين اين دو شعار قائل بوديم و مطالبه شعارها را متفاوت از هم ميدانستيم ولي گويا امروز عدم تفکيک آنها عقلاني تر به نظر ميرسد . (چون برخوردها با دانشجويان کاملاً سياسي شده است) در مورد شعارهاي « بسيجي برو گمشو» يا «نظامي برو گمشو» بسيار تعصبي برخورد ميشد و با ما رفتارهاي غيرانساني هم صورت ميگرفت ولي بيان اين شعارها ربطي به شخص ما نداشت و نظامي ستيزي در فضاي دانشگاه آنقدر بديهي است که احتياجي به توضيح نداشت . در ضمن تنها دليل وجود حمايت از تشکلهاي شبه نظامي و رفتارهاي پليسي و پادگاني در دانشگاه نظامي خوئي و عقلانيت گريزي عده اي خاص بود . البته آنجايي که بحث اين شعارها و استفاده از آن در مورد احمدي نژاد مطرح بود عصبانيت و تعصب بازجوها بيشتر هم ميشد که منجر به شکنجه ما ميگرديد . با بحث شعارهايي چون «پليس به اين بي غيرتي هرگز نديده ملتي» ، «مردم چرا نشستيد اينجا شده فلسطين» کشيده ميشد که هم تداعي شعارهاي انقلاب 57 بود (ارتش به اين بي غيرتي ...) و هم اينکه مخاطب آن عمدتاً فضاي بيرون دانشگاه و تجمعات خاص بود که در آن حمايت مردم نيز در قالب شعارهايي چون «اي مردم آزاده حمايت حمايت» خواسته ميشد که از اين بابت بازجوها نگراني ويژه اي داشتند ولي واقعيت اين بود که هيچيک از اين شعارها ربطي به ما نداشت . اما مهمترين شعار و حساس ترين آنها که از سوالهاي اساسي دوران بازجويي هاي ما نيز بود ، شعار «مرگ بر ديکتاتور» بود که اين ديدگاه با شعار «حکومت زور نميخواهيم ، دولت مزدور نميخواهيم» همراه ميشد و در مورد هدف شعار سئوال ميشد . از يک سو اين شعار در اکثر برنامه هاي ما استفاده شده بود و اساساً ربطي به شخص ما هم نداشت و از سوي ديگر پاسخگويي به اين شعار در اتاق بازجويي کار بسيار سختي بود . بازجوها با اشاره به تيتر يکي از نشريات ما که «در روزي که پينوشه مرد ، پلي تکنيک يکصدا فرياد زد مرگ بر ديکتاتور» خواهان پاسخگويي ما در مورد شعارها بودند يا با اشاره به سال 78 و شعارهايي که به صورت علني نام شخص اول مملکت در آن آورده ميشد شايد به ما يادآوري ميکردند که حق شما هماهنگونه برخوردها ميباشد ما نيز در تائيد شعارها و سخنهاي خود ، رفتارها و عملکردهاي بخشهاي مختلف حاکميت را گوشزد ميکرديم ، تعطيلي نشريات ، اخراج اساتيد ، تعليق هاي تحصيلي ، بازداشتهاي دانشجويان ، شکنجه هاي موجود ، برخورد پليسي با دانشجويان ، ممانعت از بيان نظرات و... همگي مصاديق ظلم و مويد شعارهاي ما بود که ما مدام آنها را بيان ميکرديم و ميگفتيم با تعطيلي اين موارد و جلوگيري از هرگونه ظلم و بيعدالتي مسلماً اين شعارها و تجمعات به پايان خواهد رسيد و گرنه برخوردها در جهت تائيد راه و سخن ما خواهد بود . متاسفانه در حالي که ما مايل بوديم اين مسائل حل شود و راه حل هايي ارائه گردد ، بازجوها فقط به دنبال پاک کردن صورت مسئله و قطع شدن اين روند بودند .مورد هفتم از همان ابتداي بازجويي ها ، بازجوها در جايگاه مدافع بسيج ، نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه و مديريت قرار گرفت و به تصويه حساب هاي تمامي اختلافات چند سال اخير ما در دانشگاه پرداختند . هميشه به ما گفته ميشد که فکر کرديد اينجا هم دانشگاه است و مي توانيد چند تا دانشجو را دور خودتان جمع کنيد و هر کاري مي خواهيد بکنيد ، الان چه کاري مي توانيد بکنيد ، حالا صحبت کنيد ، حالا تريبون بگيريد ، حالا اگر مي توانيد مطالباتتان را منتشر کنيد ، حالا بگوئيد بسيجي ها بروند ، حالا تابلو نهاد را پائين بياوريد ، حالا دفتر مديريت را قروق کنيد و ... و اين نشان از اين داشت وقتي مديريت و بسيج و نهاد و وابستگانشان در دانشگاه نتوانسته بودند در برابر خواست دانشجويان پيشرفتي در کنترل فضاي دانشگاه داشته باشند اينک اين پروژه براه افتاده است . ما هر چه تلاش مي کرديم با بيان حقايق دانشگاه دلايل بروز اين مسائل را عنوان کنيم و در حل مسئله مفيد واقع شويم به دليل اينکه بر حقيقت اين مسئله که ضعف و ناتواني مديريت در اداره دانشگاه ، رفتارهاي غير عقلاني و غير آکادميک مديريت و نهاد رهبري و فقر و دانايي و توانايي گروه هاي وابسته و بسيج در دانشگاه تاکيد مي کرديم و اشاره مي کرديم که نمي توان با سرکوب انجمن و دانشجويان راه درمان مشکلات را يافت . ولي متاسفانه بازجو ها در دفاع و توجيح عملکرد هاي غلط اين مجموعه ها به انتقام از دانشجويان و برخورد با ما مي پرداختند و گاه در جايگاه عضو دگمي از اين مجموعه ها فقط به حفظ مجموعه اشان مي انديشيدند .مورد هشتم مهمترين هدف بازجو ها از بازداشت هاي صورت گرفته در پلي تکنيک ، تعطيلي انجمن اسلامي پلي تکنيک بود . بر همين مبنا در طول بازجويي ها تلاش ويژه اي صورت مي پذيرفت تا از بازداشت شدگان عليه ساير دانشجويان ( چه بازداشت شدگان و چه ساير دانشجويان ) اعترافاتي اخذ گردد و با يافتن اختلافات ميان آنها از آن مطالب استفاده کنند . معمولا اگر بازجو ها يافته اي داشتند به نقل از يکي از دانشجويان که اختلافاتي با فرد مورد نظر داشت آن مطلب را منتقل مي کرد و يا اخبار کذبي از اقدامات منصوب به افرادي خاص که حساسيت فرد را بر مي انگيخت منتقل مي کردند و از اين طريق به تشديد اختلافات و تضعيف روحيه بازداشت شده ها مي پرداختند . البته جز چند مورد جزئي در ساير موارد بازجو ها به نيات خود نرسيدند که با توجه به اينکه آنها در پي اين بودند که اين اختلافات دامنه دار گردد و به بيرون منتقل شود مي توان گفت در اين هدف خود شکست خوردند . در طول دوران بازداشت بازجوها هميشه بر عدم حمايت ساير دانشجويان از بازداشت شدگان تاکيد مي کردند که براي ما پلي تکنيکي ها کاملا واضح و مشخص بود که هيچ گاه حمايت دانشجويان را از دست نخواهيم داد . نکته ديگر که شايد مهم باشد ادعاي بازجو ها مبني بر اين بود که «ما دائماً پيامهايي را براي شما پلي تکنيکي ها مخابره مي کرديم ، شما مسيري را مي رفتيد که ما مي دانستيم به اين نقطه خواهد رسيد ، شما ما را مجبور کرديد که به اين شکل با شما برخورد کنيم » که به درستي متوجه پيام هايي که مي بايست در مورد احتمال وقوع اين برخورد ها ما را به يقين برساند نشديم مگر اينکه هر چه مطلوب مديريت و نهاد نمايندگي رهبري و بسيج و وابستگان ايشان در دانشگاه باشد ، مي بايستي کم و کاست اجرا و پذيرفته شود .مورد نهم از همان ابتداي بازجويي ها آنچه که منشاء اعتراض و مورد اعتراض و منبع سوالات بازجويي ها بود مطالب نشريات منتشر شده در يکسال گذشته پلي تکنيک بود . در ابتداي بازجويي ها مطالب گلچين شده توسط بسيج دانشگاه امير کبير که تحت عنوان بيانيه شماره 2 در 11 ارديبهشت ماه منتشر شده بود مورد استفاده قرار ميگرفت ولي بعد تر اصل نشريات و مجموعه اي از نوشته هاي تعدادي از بازداشت شدگان در اختيار بازجوها قرار گرفت . در اين بين نقطه بسيار مهم اين بود بيانيه بسيج در کمتر از بيست ساعت پس از انتشار نشريات ( در صبح روز سه شنبه يازده ارديبهشت ماه ) از بيش از 50 نشريه مختلف جمع آوري شده بود که اين نشريات در طول يکسال منتشر شده بود و عبارات انتخاب شده هر يک حاوي کلمه اي بود که هر يک در يکي از مقالات آن چهار نشريه جعلي به کار برده شده بود که موجب شده ما از همان ابتدا متهمين انتشار آن را تهيه کنندگان آن بيانيه بدانيم و بخواهيم در آن مورد تحقيقات صورت پذيرد بويژه اينکه فقط دو ساعت پس از انتشار نشريات عده اي با تابلو بسيج در مقابل دانشگاه تجمع کرده اند ) نه اينکه از مطالب آنها عليه ما استفاده شود . البته بازجو ها در ابتدا مدعي بودند که مطالب آنها ربطي به بسيج ندارد ولي ما همان روز 11 ارديبهشت بيانيه بسيج را ديده بوديم و مي دانستيم اين مطالب از کجا آمده تا اينکه در هفته دوم بازجويي ها اصل نشريات مورد استناد و برخي نشريات دست بازجوها رسيد در خلال بازجويي ها بر عبارات خاص نوشته هاي سابق ما سوالات طرح ميشد و خواهان پاسخگويي در مورد درج عبارات و شيوه نگارش و نوع ادبيات حاکم بر نشريات بودند و در اين ميان حاصل طرح مسائل در اتاق بازجويي که محل استدلال و حجت نبود جز تسويه حساب هاي شخصي و انتقام گيري برخي مسائل نبود . تاکيد بيشتر حول مسائل ما پيرامون بحث ولايت فقيه و شخص رهبري بود . بازجوها در برابر سخن ما که نوشته هاي ما پشتوانه علمي و منطقي دارد و همه بر اساس دلايل و شواهد تاريخي و مدارک موجود است "، بحث خطوط قرمز و عدم اجازه براي ورود ديگران به برخي حوزه ها و ذکر برخي مسائل را عنوان مي نمودند . بازجوها نسبت به افزايش بي سابقه انتشار نشريات ما در شش ماه قبل از ارديبهشت حساس شده بودند آنها تا اندازه اي به منتشر کنندگان و عوامل دخيل در قدرت يافتن مجموعه نشريات مستقل و وابسته به انجمن پلي تکنيک آشنا بودند ولي در برخي مسائل سوالاتي داشتند . انتشار بيش از 10 نشريه در هفته هم نشريات تک برگ هم مجلات تحليلي و راهبردي چندين صفحه اي را شامل ميشد فضاي دانشگاه را تحت تاثير قرار داده بود نشرياتي که هم کيفيت طراحي داشت و هم از نظر محتوا غني بود . در بعضي از مسائل حساسيت بيشتري نيز داشتند که به نظر ميرسيد مرزهاي مورد اتهام آنها باشد که مهمترين آنها نوشته شدن اکثر مطالب مندرج در نشريات ( که گاها تحليل هاي بروز نيز بود ) توسط دانشجويان پلي تکنيک بود و از اين باب به دنبال نويسندگان مجموعه نشريات بودند . خلاصه مطلب اينکه از مهترين اهداف پروژه انتشار نشريات و نتيجه گيري نهايي آن متوقف کردن انتشار کليه نشريات پلي تکنيک و حذف چهره هاي شاخص اين عرصه هم بود . البته لازم به ذکر است که اين خواست پيشتر از سوي مديريت فرهنگي دانشگاه بارها مطرح شده بود و رفتارهاي مديريت فرهنگي دال بر توقيف کليه نشريات در پلي تکنيک داشت که نهايتا با انتشار چهار نشريه ، بلافاصله در کمتر از يک ساعت ( که اتهامات فراواني را نيز مطرح مي ساخت ) اطلاعيه توقيف موقت کليه نشريات دانشگاه از طرف روزبهاني ، مديريت فرهنگي و عامل نهادهاي امنيتي در دانشگاه صادر گرديد .علاوه بر اين اتفاق صورت گرفته از سوي مديريت فرهنگي ، رفتارهاي ديگر اين مديريت در محدود کردن نشريات و دسترسي به کليه اطلاعات نشريات و ميزان تاثير گذاري آنها همچنان اين مديريت را در مظان اتهام قرار داده است .مورد دهمابتداي بازجويي ها روال کار بر صحبت هاي بين بازجو ها و ما بود ولي با به نتيجه نرسيدن اين مسير کم کم مدارک و مطالبي ارائه مي شد که يک بخش مربوط ميشد به گزارشات مخبرين وزارت در دانشگاه ، مطالبي به واسطه همکاري هاي بسيج و مديريت دانشگاه با مجموعه وزارت اطلاعات ، همچنين اسنادي از مطالبات حراست دانشگاه که با توجه به ارائه شرحي از اتفاقات روزمره و رفتارها ما ، نشان از کنترل ويژه برخي از بازداشت شدگان در چند روز پاياني قبل از بازداشت داشت .اين گزارشات هم رفتارهاي ما به دانشگاه ، دانشکده هاي و خوابگاه ها بود و هم از جلسات مختلف و اسامي حاضرين و ساعت هاي ورود و خروج و حتي شرحي از مسائل طرح شده در جلسات و صحبت هاي بين افراد بود که براي ما بسيار جالب بود . البته قبل از اينکه پروژه بازداشت ها شروع شود ما مطلع شده بوديم که از نگهبان هاي خوابگاه ها خواسته شده زمان رفت و آمد و ميهمانان و افراد شاخص عضو انجمن کنترل گردد . در ضمن نگهبانان در درب هاي دانشگاه و دانشکده ها زمان ورود برخي از دانشجويان خواص را به دانشگاه سريعا به حراست اطلاع مي دادند . بخشي ديگري از مدارک مورد استناد مربوط ميشد به متون اس ام اس هاي بين اعضاي انجمن ، شرح مکالمات و دفعات تماس بين فعالان دانشجويي دانشگاه ، برخي از مطالب ارسال شده بازداشت شدگان از طريق ايميل ، زمان هاي خاموش و روشن شدن گوشي هاي برخي افراد و ... که بريده هايي از مطالب و پيام هاي کوتاه و ايميل هاي ما که دو پهلو بود ( به دليل کوتاه بودن و اکتفا به چند کلمه ذهني افراد ) دائما در طول بازجويي ها مورد استناد بازجوها بود آنها سعي در برداشت هاي شخصي از آن مطالب داشتند . آنچه که در اينجا مورد اهميت است سوال ما در مورد اجازه ايشان در کنترل ها و تعقيب و مراقبت ويژه بازجوها از ما بود که آيا با حکم قضائي و با صدور مجوز بوده است ؟ که ايشان مي گفتند ما براي هيچ يک از کارهاي خود احتياجي به اجازه نداريم و هر کاري بخواهيم انجام مي دهيم .از ديگر ادعاهاي بازجوها استفاده از دستگاه دروغ سنج در خلال بازجويي بود که يک طرفند و تاکتيک از سوي بازجو ها به منظور پذيرش مطالب مورد خاص دستگاه اطلاعاتي بود که هم از حقيقت فاصله داشت هم قابل استناد نبود ، بنا بر اين ما توجه اي به آن نمي کرديم .مورد يازدهم ادبيات حاکم بر بازجويي ها و لحن کلام بازجو ها سراسر فحاشي و ناسزاگويي بود ، شايد چون از همان ابتداي بازداشت با پاسخ هاي ما در دفاع از تمامي رفتارها و فعاليت ها و نوشته هاي ما روبرو شد ند ، روال بازجويي ها برخورد هاي تند و تصفيه حساب و انتقام گيري شده بود و در اين بين شايد تصور توهين هاي شخصي و ناسزاگويي و فحاشي با شدت بود ولي متاسفانه بازجو ها که هيچ حد و مرز اخلاقي و رفتاري براي خود قائل نبودند ، در کنار همه شکنجه ها ، تحقير ها و ناسزا ها ، به خانواده ها نيز فحاشي مي کردند که ذکر اين مورد به واسطه دليل ايشان است که مدعي بودند که وقتي شما به پدر ما ( منظورشان رهبري بود ) توهين مي کنيد ، فکر اينجا را نمي کرديد، وقتي ما مصداق توهين را مي خواستيم آنها به نوشته هاي چند سال اخير و تريبون هاي ما اشاره مي کرد که مشمول انتقادات و اعتراضات به شيوه حکومت داري در ايران و نقد نظريه ولايت فقيه در حوزه هاي معرفتي بر پايه دليل و حجت و توسل به اسناد و شواهد تاريخي و روائي بود که هيچ يک مصداق توهين نبود .مورد دوازدهم گاهي در طول بازجويي ها مباحث معرفتي ، فلسفي و تاريخي مطرح ميشد و گاهي نيز مجال نگاه هاي جامعه شناختي به اتفاقات ايجاد مي گرديد شاهد اين مسائل متعاقب برخي مطالب خاص ما بود ، فعاليت هاي مطالعاتي و گروه هاي بحث و گفتگوي انجمن دانشگاه امير کبير مورد عصبانيت و ناراحتي کارشناسان و بازجويان پرونده بود و نوشته هاي پخته و کار شده نشريات نيز که عمدتا در ارتباط با پروژه هاي مطالعاتي انجمن بود در طول بازجويي ها بسيار مورد بازخواست قرار ميگرفت . حساسترين مسئله از طرف بازجوها بحث ولايت فقيه و گروه روشنفکري ديني بود . با توجه به اينکه مباحث روشنفکري ديني در يکسال قبل از بازداشت ما در قالب چند گروه در چند دوره مختلف برگزار شده بود يک احساس خطري نسبت به آن وجود داشت بويژه نقدهاي نظريه ولايت فقيه نيز با تشکيل اين گروه ها قوت گرفته بود . بنا بر اين سوالاتي در اين رابطه بازجوها مطرح مي کردند که گاه تخصصي نيز ميشد . ولي آنچه که بيش از همه قابل توجه بود تعصب ويژه بازجو ها در حمايت از رهبري و ولايت فقيه بود به شکلي که هر طور شده مي خواستند در اتاق بازجويي قصه ولايت فقيه را حل کرده و ادامه نقد هاي دانشجويان در نشريات و تشکيل گروه هاي مختلف را مانع شوند که بسيار احمقانه بنظر مي رسيد . چون از يک سو اتاق بازجويي محل دليل و حجت نبود و از سوي ديگر در سقف دانايي بازجوها نسبت به مسئله با ضربات مشت و لگد و فحاشي به بحث مي پرداختند . در اين بين فحاشي هاي مکرر بازجوها و حمايت هاي آنها از برخي چهره هاي ملي سابق حوزه انديشه و فلسفه جالب توجه بود به ما گفته ميشد که شما دانشجوي فني هستيد چرا در مسائلي که به شما ربطي ندارد مطلب مي نويسيد شما نمي توانيد درستان را بخوانيد؟ . نظريه ولايت فقيه به شما چه ارتباطي دارد ؟ و حقيقتا از محقق بودن ما عصباني بودند .متاسفانه نسبت به بزرگان انديشه ورزي و معرفت شناسي با حسد و کينه فراوان به فحاشي و ناسزا گويي ميپرداختند . دکتر سروش که تاثير فراواني بر دانشجويان يکي دو دهه گذشته داشته مدام مورد فحاشي قرار ميگرفت و در کنار آن دکتر کديور ، دکتر شبستري ، دکتر آغاجري و دکتر ملکيان نيز بي بهره نبودند از نقدهاي ما بر مصباح يزدي ، آيت الله کاشاني ، شيخ فضل الله نوري و آيت الله خميني بسيار عصباني بودند . با توجه به نوشته ها و گفته هاي ما در مورد بسياري از انديشمندان اظهاراتي صورت مي گرفت که کليه اظهارات و موضعگيري ها بر اساس غرض ها و اهداف صورت مي پذيرفت . اگر چه اهداف اصلي از طرح اين اسامي و مباحث شناخت زمينه ها ي مطالعاتي ، کتاب ها و مقالات مورد استفاده دانشجويان پلي تکنيک بويژه گروه هاي مطالعاتي انجمن بود ولي آنچه که بيش از آن در اتاق بازجويي به چشم مي آمد ، بستن راه انديشه و فکر سرکوب منش نقادي و حقيقت جويي بود و خلاصه تمام آن سخنان که هميشه با شکنجه ها و فحاشي ها فراوان به پايان ميرسيد اين بود که در نقدهاي خود وارد حوزه هاي خواصي بويژه مسائل ديني نشويم و انديشيدن را کنار بگذاريم .مورد سيزدهم در طول دوران بازداشت بارها اتفاق افتاد که با معاون امنيتي دادستان تهران ( حسن حداد ) مواجه شديم . وليکن وي که مرجع بازداشت کننده ما نيز بود متاسفانه زياد مقيد به قانون نبود در زمان بازداشت علاوه بر فشارها در تفهيم اتهام مسير قانوني را طي نکردند و بعد تر نيز اين مسئله مورد اعتراض بود مدعي شدند که تقريبا همه چيز مشخص بوده و توجيح عجيبي بود . اما مهمترين صحبت هاي آقاي حداد پيرامون شکنجه ها بود که وي حدي از فشار و شکنجه را عادي و لازم مي دانست وي ميگفت " وقتي شما اعتراف نمي کنيد ، ما چه کار بايد بکنيم ؟ " که در جواب ما ميگفتيم وقتي کاري از طرف ما صورت نپذيرفته چرا بايد اعتراف کنيم و او مدعي بود مدارکي دارد عجيب بود که واقعا اگر مدرکي وجود دارد چرا هيچ وقت ارائه نشد و فقط سعي در کسب اعترافات کذب تحت فشار و شکنجه از ما شده بود . از اتفاقات جالب و ديگر اظهارات آقاي حداد پس از اعتصابات غذاي ما بود که مدعي بود که از اعتصاب غذا ها خبر نداشته و فقط وقتي وضعيت ما بحراني شد مجبور شدند رسيدگي هاي لازم صورت دهند . آقاي حداد و بازپرس پرونده ( آقاي موسوي ) و نماينده دادستان در دادگاه ( آقاي سبحاني ) در طول دوران بازداشت تمام تلاش ها را معطوف به بازداشت هاي بيشتر و نگه داشتن دانشجويان در زندان کردند و در اين مسير توجه به تهيه مدارک و مستندات لازم قانوني نداشتند و نبود مدارک در دادگاه عمومي براي اولين بار طرح گرديد از اين به بعد با فشارهاي ويژه پوشش داده شد و متاسفانه نگاه دادگاه از آن منحرف شده که تا امروز نيز ادامه دارد .مورد چهاردهم جلسه دادگاه انقلاب بشکل خاصي برگزار شد قاضي بابايي از همان لحظات نخست به برخورد با ما در جايگاه دادستان و شاکي پرونده قرار گرفت اجازه صحبت به ما داده نميشد نماينده دادستان هر صحبتي را مي خواست مطرح ميکرد. در کمال تعجب نماينده وزارت اطلاعات در جلسه حضور داشت و گزارشات خلاف واقعي را در مورد ما و انجمن اسلامي پلي تکنيک مطرح مي کرد . به وکيل ما ( محمد علي دادخواه ) اجازه صحبت داده نميشد . وقتي وکيل از قاضي بابايي خواست که تا آن لحظه صحبتي با ما نداشته ، چند دقيقه با ما صحبت کند يا اينکه يک اجازه ملاقات در زندان داده شود قاضي بابايي با لحن تندي بيان کرد که " شما چه صحبتي با هم داريد ؟ شما ( وکيل ) يک ضد انقلاب هستيد و اينها ( دانشجويان ) هم ضد انقلاب و حرف هايتان مشخص و مثل هم ، ديگر چه صحبتي با هم داريد . لازم نيست با هم ملاقات و صحبت داشته باشيد " در بيرون اتاق جلسه دادگاه يکي از مسئولان دفتر شعبه ششم با ما با لحن تندي به عنوان عده اي فريب خورده و وابسته به بيگانگان صحبت مي کرد . حال عجيب نبود از آن دادگاه که نه دفاعي از ما مي خواستند و نه طلب مدرکي شد آن راي صادر شود . سه سال حبس سقف حکم بود و قاضي بابايي طبق قانون بيشتر از آن نمي توانست راي صادر کند و اگر نيز ميزان راي ما سه نفر متفاوت بود به نظر يک تاکتيک بود وگرنه قاضي همراستا با وزارت اطلاعات مايل به صدور سه سال حبس براي هر سه نفر ما بود .مورد پانزدهم از جمله مسائل بسيار جالبي که پس از دادگاه تجديد نظر اتفاق افتاده است از اظهارات مسئولان قضائي پيرامون عدم صدور راي دادگاه مي باشد . دليل عدم صدور راي از طرف ايشان عدم پاسخگويي به استعلامات از سوي وزارت اطلاعات اعلام شده است و اين جاي سوال است که آيا دستگاه قضائي براي صدور حکم به اجازه وزارت اطلاعات احتياج دارد ؟ و يا اينکه در مواردي ابهام احتياج به توضيحات کارشناسان وزارت دارد ؟ که اين مسئله هم باز جاي تعجب دارد که در روز حضور ما در دادگاه به دليل تاخير يک ساعتي کارشناس وزارت او را به جلسه دادگاه راه ندادند که اگر انقدر حضور و پاسخ ايشان مهم بوده چرا آن اتفاق افتاده ؟ و اساسا چه اتفاقي در اين پرونده افتاده است که پس از گذشت 11 ماه و چندين کلاس گردش کار و اظهارات و جلسات متعدد دادگاه و مطالبي که در حاشيه دادگاه ها رفته و در بيرون منتشر شده ، همچين سوال مورد ابهامي در کار مانده است .مورد شانزدهم با توجه به اينکه بازجوها از ما مطالبي مي خواستند که يا با اعقايد ما متضاد بود و يا اينکه از واقعيت فاصله زيادي داشت ، پاسخي از طرف ما دريافت نميکردند و همين امر موجب شده بود که بازجوها که از ابتدا نيز با ما برخوردهاي شخصي و تند داشتند در اين شرايط به شکنجه و رفتارهاي غير عقلاني و غير انساني دست بزند . بازجوها در روزهاي مختلف از روشهاي مختلفي استفاده مي کردند و شدت فشارها و نوع شکنجه ها تفاوت هايي با ساير روزها داشت حتي " بازجوي خوب و بازجوي بد " که يک تاکتيک مرسوم بود پس از مدتي کاملا کنار گذاشته شد و نوع برخورد بازجوها همه با هم يکسان و تند و غيرانساني بود تا معيار همان برخورد هاي شخصي باشد . در مورد شکنجه ها نيز موارد متعددي وجود داشت در حالي که چشم بند مانع ديد ما بود ، ما را از راهروهاي مختلف به چپ و راست مي بردند و با نشستن و خم کردن بدن ما طي مسافت طولاني براي رفتن به اتاق بازجوي سعي در تداعي رفتن به محلي مخوف مي نمودند در حالي که اتاق هاي بازجويي در مکان يا محلي دور از سلول ها قرار نداشت . در اتاق بازجويي گاهي اوقات مدتي طولاني به حالت ايستاده ما را نگه مي داشتند ( معمولا تا 8 ساعت ) و بيشتر بازجويي ها تا 14 ساعت در روز طول ميکشيد . در موارد خاصي بازجويي ها به 38 ساعت و حتي 48 ساعت به طول مي انجاميد که براي جلوگيري از خوابيدن ما بازجويي ها بيشتر در حالت ايستاده بود در تمام طول بازجويي ها ، لحن بازجويي ها سراسر تند و با فحاشي ، توهين و ناسزاگويي به ما بود ، بازجوها تلاش ويزه اي براي تحقير و شکستن شخصيت ما داشتند و در اين ميان از توهين ها و فحاشي به خانواده ها و دوستان ما تهديد آسيب به آنها نيز مي کردند . ولي آنچه که ادعاي ما در مورد شکنجه هست نه اين موارد که زدن ضربات متعدد مشت و سيلي و لگد ، کوبيدن سر بر روي ديوار ، پرت کردن بر روي زمين ، فشار دادن پا بر روي انگشتان دست و پا ، گذاشتن زانو بر کمر ، گذاشتن پا بر روي صورت در حالي که ما را بر زمين پرت کرده بودند ، زدن ضربات به وسيله کابل ، صندلي يا فشار دادن کليد و وسايل مشابه بر روي بدن که آثار و آلام آن تا چندين روز باقي مي ماند و در همان لحظه نيز موجب خونريزي ها و کوفتگي ها متعدد بويژه در ناحيه دهان مي گرديد ، مي باشد .
گاه براي فشار هر کدام از ما را براي ديدن صحنه بازجويي ديگري مي بردند که در آن دوست ما به شدت مورد شکنجه بود و يا اينکه در حالت ياس و نا اميدي و اعترافات خلاف واقع بود که در دو حالت تاثير بسيار بدي بر ما ميگذاشت . اگر چه صداي کوبيده شدن سر و بدن دوستان به ديوار و صداهاي سيلي و مشت و لگد هاي فراوان هميشه در طول بازجويي ها ما را آزار مي داد ولي ديدن صحنه اي که سه چهار فرد به صورت همزمان در حال زدن ضربات مختلف به سر و صورت و بدن دوست ماست واقعا سخت و غير قابل تحمل بود .

محمود صالحي آزاد شد

سرانجام پس از تحمل 1 سال و 14 روز زندان، سرانجام ساعت 3 بعد از ظهر امروز یکشنبه 18 فروردین ماه"محمود صالحی" رهبر سرشناس و شناخته شده جنبش کارگری ایران از زندان جمهوری اسلامی آزاد شد.
آزادی این رهبر بزرگ و شایسته را به خانواده اش، به کارگران و همه مردم کردستان، به کارگران و همه مردم آزادی خواه ایران تبریک می گوئیم و برای "محمود صالحی" عزیز آرزوی سلامتی و بهبودی کامل و موفقیت در همه امور زندگی و مبارزاتیش را داریم.

۲۶ اسفند ۱۳۸۶

نامه ٥ نفر از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب آزاد شده از زندان

نيروهای وزارت اطلاعات ايران که کنترل بند 209 زندان اوين را در دست دارند در ادامه اجرای انواع روشهای غير انسانی خود به منظور سرکوب جنبشهای آزاديخواهانه و برابری طالبانه ، به روشهايی روی آورده اند که به گفته مطلعين شباهت نزديکی به روشهای دو دهه اول حيات جمهوری اسلامی دارد.بعد از بازداشت سری دوم دانشجويان آزادی خواه و برابری طلب ، نيروهای وزارت اطلاعات برای گرفتن زهر چشم از زندانيان تازه وارد و به منظور تحقير آنان اقدام به برپايی جشن تولد برای يکی از دانشجويان می کنند و همه دانشجويان چپ را مجبور به شرکت در اين نمايش می کنند.در ميانه اين مراسم و در حالی که دانشجويان سعی داشته اند مخفيانه و با نجوا از حال و روز هم مطلع شوند بهروز کريمی زاده و پيمان پيران دو تن از برجسته ترين نيروهای چپ دانشجويی با چشم بند به ميان جمع آورده می شوند. با برداشته شدن چشمبند و مشخص شدن چهره اين دو زندانی سياسی موجی از بهت و غم همگان را فرا می گيرد. اوضاع ظاهری و وضعيت جسمانی اين دو نفر به قدری رقت اگيز و اسفبار بوده است که تعدادی از دانشجويان بازداشت شده بی اختيار گريه کرده اند. به گفته يکی از دانشجويان دانشگاه تهران هنگامی يکی از دانشجويان زندانی که سعی داشته است در گوش بهروز کريمی زاده به نجوا مطلبی را بيان کند با خنده ی تلخ اين فعال دانشجويی روبه رو شده و رو به دانشجوی زمزمه کننده بيان کرده است که قادر به شنيدن نيست و اگر مطلبی دارد در گوش راست وی گفته شود.دستهای بهروز کريمی زاده تا آنجا که از آستين بيرون بوده مملو از اثر خاموش کردن سيگار بر بدن بوده است و اين صحنه وقتی کامل می شود که دانشجويان زندانی متوجه نوع راه رفتن پيمان پيران شده اند.پيمان پيران تقريبا به جای راه رفتن بر روی زمين می خزيده است و به جای بلند کردن پاها در هنگام گام برداشتن به هر دو پای خود را بر روی زمين می کشيده است. در ميانه اين به اصلاح جشن تولد پيمان پيران به يکی از دانشجويان دانشگاه علامه گفته است که کف و مچ هر دو پايش بر اثر ضربات کابل مجروح شده است.متاسفانه به دليل رعب و وحشت حاصل از فشارهای دهشتناک نيروهای امنيتی ايران بر دانشجويانی که در روزهای گذشته آزاد شده اند هيچ يک از اين دانشجويان حاضر به انجام مصاحبه و يا مطرح کردن کامل آنچه که بر آنان رفته است نيست و حتی محکم ترين اين دانشجويان در جواب هر سوال از وضعيت زندان و نوع شکنجه ها تنها به گريه کردن اکتفا می کنند. خبر وضعيت بهروز کريمی زاده و پيمان پيران مربوط به 20 روز پيش بوده و هنگامی مطرح می شود که دو تن از دانشجويان در جلسه ای خصوصی با گريه و نفسهای بريده شده آن را به زبان می آورند و پس از پيگيری شديد تنی چند از حاضران در جلسه و تاييد شدن خبر از سوی حاضران در جشن تولد وزارت اطلاعات اکنون به صورت عمومی منتشر می شود. اما متاسفانه اين تنها گوشه کوچکی و ناچيز از يک واقعيت تراژيک و تکان دهنده است که شاهدان عينی آن از زير بار بيان تمام آن شانه خالی می کنند.از تمامی آزاديخواهان و برابری طلبان جهان درخواست می کنيم نسبت به رفتارهای مغاير با حقوق بشر رژيم جمهوری اسلامی سکوت نکرده و برای آزادی تمامی زندانيان عقيده و بيان که در زندانهای جمهوری اسلامی تحت رفتارهای غير انسانی به سر می برند تلاش کنند., امضاء کتبی ٥ نفر از دانشجويان آزاديخواه و برابری طلب محفوظ است ,

۲۲ اسفند ۱۳۸۶

عشق ِ ممنوع!

روی بستری از چوب،
مسيح
معصوم
افتاده بود
زير نگاه هايی که با قطره های تنم،
باران می چکيدند
روی برهنگی هايش!
نگاهم کرد،
خنديد،
گريستم!
خنده هايش زيباست.
پس چرا دنيا مثل نگاه او نيست،
تا برايش بميرم؟
مريم که همسر نمی خواهد
مسيح فرزند خداست
که در بسترم
برهنه می غلطد.
مسيح فرزند خداست که بوی بخور را دوست دارد
و خنده های مرا دوست دارد
و انگشت هايش که خون می پاشند
در آسمان سرخ هر غروب،
بهای عشق بی اندازه ای است
با زخم بوسه های ممنوع من
روی دست ها،
پاها،
و قلب کوچکش!

۱۹ اسفند ۱۳۸۶

دستگیری های جدید در شیراز

امروز یکشنبه قرار بود بزرگداشت ملی شدن صنعت نفت با حضور داوود هرمیداس باوند، عبدالعلی بازرگان و یوسفی اشکوری در تالار صدرا و سینای علوم پزشکی برگزار شود، این جلسه دقایقی پیش از شروع آن توسط ماموران امنیتی لغو شد و پلیس ضد شورش با مستقر شدن با تالار سینا و صدرا را محاصره خود درآورده و با باتوم دانشجویان را ضرب و شتم کرد. در این جریان چندین نفر از جمله مسعود خیراتی و علی رحمانی بازداشت شده اند. از اسامی سایر بازداشت شدگان و وضعیت آنها هنوز خبری در دست نیست.
این جلسه قرار بود ساعت 15:30 برگزار شود ولی مامورین امنیتی و پلیس ضد شورش با مستقر شدن در جلوی تالار از ساعت 14:30 اقدام به ضرب و شتم و متفرق کردن دانشجویان کردند. گزارش ها حاکی از این است که عده ای از دانشجویان توانسته اند از طریق خیابان نشاط فرار کنند و خود را به دانشگاه علوم پزشکی برسانند. عده ی دیگری از این دانشجویان نیز به دانشگاه شیراز رفته و به صف تجمع کنندگان آن دانشگاه پیوسته اند.
در همین حال امروز اعلام شده است که نماینده تام الاختیار وزارت علوم برای مذاکره با سخنگویان دانشجویانِ تجمع کننده دانشگاه شیراز به این دانشگاه آمده است و قرار است این مذاکرات از ساعت 14:30 امروز شروع شود. تجمع کنندگان نیز در محل پردیس ارم گرد آمده اند و پلارکاردها و پارچه نوشته هایی دور تا دور میدان نصب کرده اند. محتوای این پلاکاردها از این قرار است: « فرمانده پادگان این آخرین پیام است، جنبش دانشجویی آماده ی قیام است» ، « گر تیر و فتنه بارد، جنبش ادامه دارد»، « دانشجوی احضاری حمایتت می کنیم» ، « صندلی حیا کن، صادقی رو رها کن» و...
دانشجویان دانشگاه شیراز اعلام کرده اند، در صورتی که مذاکرات بی نتیجه باشد از همین امروز تجمع از سر گرفته می شود. قابل ذکر در همین لحظه نیز دانشجویان در پردیس ارم جمع شده اند اما هنوز سیستم های صوتی خود را راه اندازی نکرده اند.
سخنگویان دانشجویان اعلام کرده اند که ضرب الاجلی برای برکناری صادقی باید تعیین شود و همچنین احضارهای دانشجویان به دادسرا باید پس گرفته شود و دانشجویان حاضر در تجمع نیز باید از طرف کمیته های انضباطی احضار نشوند، در غیر این صورت تجمع به صورت نامحدود ادامه می یابد. گفتنی است صادقی ریاست دانشگاه تلاش های خود را برای تعلیق و اخراج بیش از 20 نفر از دانشجویان را آغاز کرده است.
گزارش ها از دانشگاه علوم پزشکی شیراز نیز حاکی از آن است که اعتصاب غذای چند دانشجوی این دانشگاه در آستانه شروع شدن است.
خبرهای تکمیلی به همراه عکس متعاقبا ارسال می شود.

و هم چنین به نقل از:
انجمن اسلامی دانشکده فنی باهنر شیراز

گفتنی است دکتر محمد مهدی احمدی(دبیر انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی شیراز) و نادر دیناری که جهت مذاکره برای آزادی دانشجویان به وزارت اطلاعات فارس مراجعه کرده بودند ،نیز توسط این نیرو دستگیر شدند.

انقلاب ...4


گناه این بود که
به خداوند گار ایشان اعتماد کرده
به پا کی اش ایمان آوردیم
شاعر
بهای حماقتت
رنجی است
که هر صبح
روی شانه های تو بیدار می شوند
و در تمام روز
بر پشت تو می خندند.
چیز ها از خدای شما دیدم:
هر چیز باعظمت
جز رحمت
هر چیز باعظمت
جز شفقت
من خشم خدایتان را
با تمام عظمتش دیدم
که با شعله های طوفان
خلق کثیری را خاموش می کند.
من قهر پروردگارتان را دیدم
که با دست های توانایش
-که به آن ها ایادی قدرت قادر مطلق میگویید-
با لذتی عجیب
مشتی از خاک ما را برداشت
و بر سر خلقی کثیر ریخت
خدایتان را دیدم که
از سرخی خون قربانیانی
که برادران من بودند
و شمایشان به مسلخ فرستادید
آن قدر خندید
که آسمان ها
چند پاره-صد پاره شد
و شعله های برق
آتشی بود که در جان ما
و نه در قلب آسمان
می تپید.
باشد تا خدای ما با شما جه کند...

۱۸ اسفند ۱۳۸۶

جان بهروز کریمی زاده در خطر است-اطلاعیه شماره حساب بانکی

قبلا اعلام کردیم که دستگاه سرکوب حکومت جمهوری اسلامی قرار بازداشت رفیق بهروز کریمی زاده را به قرار وثیقه ٣٠٠ میلیون تبدیل کرده است. تعیین چنین وثیقه سنگینی تا کنون در تاریخ دستگاه های امنیتی حکومت بی سابقه بوده است. خانواده بهروز با اعتراض به مقدار بالای این قرار وثیقه خواهان کم کردن آن شده اند که با مخالفت مسولین روبرو شده اند.
مسولین امنیتی حکومت اعلام کرده اند که مبلغ ٣٠٠ میلیون باید حداکثر تا ١٠ روز دیگر (٢٠ اسفند برابر با ١٠ مارچ) پرداخت شود، در غیر این صورت بهروز را به بند زندانیان غیرسیاسی منتقل میکنند و دیگر نمیتوانند جان او را تضمین بکنند.
تعیین قرار وثیقه سنگین برای بهروز و بعد انتقال او به بند زندانیان غیر سیاسی و اعلام عدم امنیت جانی او از طرف خود مسولین حکومتی ،توطﺌه ای آشکار برای به خطر انداختن جان رفیق بهروز کریمی زاده است. جمهوری اسلامی مسول جان بهروز است! با شکنجه و سرکوب نتوانستند بهروز را بشکنند، نقشه های اینچنین پلیدی را برایش میکشند.
اعمال وحشیانه دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی در قبال همه رفقای دربند و بخصوص رفیق بهروز با اعتراضات جهانی روبرو شد. این توطﺌه جدید حکومت را هم باید با شکست مواجه کرد.
خانواده رفیق بهروز کریمی زاده امکان تهیه این مبلغ سنگین را به تنهایی ندارند.
جان بهروز در خطر است!
ما دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب همه شما انسان های آزادیخواه در ایران و جهان را فرامیخوانیم که به ما برای تهیه این مقدار وثیقه کمک کنید. کمک های شما را به دست خانواده رفیق بهروز خواهیم رساند.

کمکهای مالی خود را از طریق آدرس بانکی زیر به دست ما برسانید:
Name: K.H
Sort Code: 40-04-37
Account Number: 01568604
Bank: HSBC
Iban: GB 85 MIDL
BIC: GB85MIDL41K
Adress: HSBC, Muswelhill Broadway, London
ما پشتیبانی جز انسانیت و آزادیخواهی نداریم !

زنده باد بهروز کریمی زاده!
زنده باد آزادی!
زنده باد برابری!

دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاه های سراسر کشور
١٤ اسفند ١٣٨٦

۱۵ اسفند ۱۳۸۶

جان آدمیزاد.....!

آقای محترم
من دارم از مرگ بی گناه یک انسان
دو صد-ده انسان
در پاییز ها و زمستان های سرد
و تابستان های دور سخن می گویم.
همین که فحش نمی دهم کافی نیست؟
بس کن چه قدر یاوه می بافی
از آن نوع دمو کراسی های خاص خودت؟
-دموکراسی سکوت-
دموکراسی بره های سر به زیر عزیز.....
باور نمی کنید
که همین چند هفته پیش
در کوچه
دستی به خون یک مرد آغشته شد؟
در کوچه خون که نه
اما بوی خون که هست هنوز...
شرمت نمیشود؟؟؟
لختی به ماه نگاه کن
که رنگش از تو پریده...
و فواره هایی که مدام گریه میکنند
و می مویند....
چه قدر از مادران مویه نشین گفتیم
اما هیچ کدام مادران ما نبودند
آن ها مادران
عاشق ترین پروانه های زمین بودند
و هرگز این دست های شوم زمان نبود
که زنجیر می بافتند
این دست های آشنا
دست های پدر بود
که از همان روز های اول بابا آب داد
من نمی دانم چرا
اما همیشه:
یا نان داد
ویا سوار بر اسب
در باران می آمد
که هیچ وقت هم به ما نرسید
و باز هم نمی دانم
او چرا در سفره آزادی نمی گذاشت؟
او همیشه
چند تایی کوپن در جیبش داشت
که ثابت کند:
همه چیز
خوب و ارزان است هنوز....
و حتی جان آدمی زاد؟؟
و حتی جان آدمی زاد.......

۱۱ اسفند ۱۳۸۶

کوتاه اما شادی بخش


از لحظه ي شنيدن صداي زنگ تلفن تا اتمام مکالمه زياد طولي نکشيد

_ سلام
_ سلام، خوبي؟
_ سروش شيرازِ !
_ اِ !؟ پدرسوخته ها انداختنش عادل آباد؟
_ نه، آزاد شده، خونس
_ جدي مي گي؟
_ آره منم دارم ميرم شيراز ، کاش تو هم بودي
_ خوش بگذره.

حرف ها تمام نشده ، شماره را بي اختيار گرفته ام
بييييييييييييييييييب
بييييييييييييييييييب
بييييييييييييييييييب
_ بفرماييد؟
_ خوبي؟
_ سلام، تو خوبي؟
_ 209 خوش گذشت؟ کي آزاد شدي؟
_ تازه، يه راست اومدم شيراز
_خوبه ، چه قدر وثيقه خوردي؟ از بچه ها خبر داري؟ خوشحالم که شب عيدي رو حداقل داخل نيستي
_ بچه ها خوبن، تقريبا همه آزاد شدن ،فقط به..بهروز ...عيد...نِ ...ران...
_ سروش صدات ________


... سروش هم آزاد شد

شادباش براي آزادي ي دوباره ي سروش و همه ي دوستان آزاد شده
و اميد وار ِ رسيدن ِ بهاري سرشار از آزادي و ...
به اميد آزادي ي ِ هر چه سريع تر رفيق بهروز

۲۷ بهمن ۱۳۸۶

آری من در کجای جهان ایستاده ام !

در حالی که فرزندان سلاله‌ی چپ مارکسیست در دخمه‌های تاریک حکومت مذهبی جمهوری اسلامی به مسلخ برده شدند و سرانجام بعد از هفت سال کشتار سیاه دهه‌ی شصت در شب‌های ننگین سال 67 بدون محاکمه و دادگاه به حکم رهبران حکومت مذهبی در حالی که اکثرن حکم های زندان خود را به پایان برده بودند یا در روزهای آخر زندان‌شان به سر می‌بردند کشتار دست جمعی گردیدند و تا یک دهه بعد از آن هر آنچه که نام چپ واقعی و کمونیسم را بر خود داشت با شدیدترین واکنش‌ها در هر محیطی اعم از عمومی، کارگری، دانشجویی، نشر و حتا حوزه‌های خصوصی و خانه‌های شخصی روبرو می‌شد تا جایی که حتا با مراسم یادبود اعدام شدگان سال 67 در بزرگ‌ترین گورستان دسته‌جمعی آزادی خواهان سیاسی ایران ـ خاوران ـ برخوردهای شدیدی صورت می‌گرفت.
حتا هم اکنون نیز بعد از سال‌های به ظاهر آزاد رفرم سطحی اصلاحات درون حکومتی؛ جنبش کارگران به شدیدترین شکل ممکن سرکوب می‌شود و حقوق مصرح قانونی کارگران در قانون کار نیم‌بند رژیم جمهوری اسلامی زیر پا گذاشته می‌شود و فعالان کارگری با تهدیدها، اخراج‌ها، بازداشت‌ها، زندان‌ها و شکنجه‌های گوناگون روبرو می‌شوند.
روشنفکران مستقل و نهاد آنها برای مبارزه با سانسور و دفاع از آزادی بیان ـ کانون نویسندگان ایران ـ مورد هجمه‌های سنگین قرار می‌گیرد به شکلی که در چند سال گذشته حتا امکان برگذاری نشست سالیانه‌ی کانون هم وجود نداشته است و هنوز نه تنها خاطره‌ی قتل عام سیاسی روشنفکران که اوج آن در قتل های سیاسی پاییز سال 77 متبلور شد و پیش از آن به شکلی بسیار گسترده‌تر و بی سروصداتر صورت گرفته بود، از اذهان عموم مردم ایران پاک نشده بلکه تکلیف همان چهار مورد قتلی را نیز که رژیم جمهوری اسلامی مسئولیت آن را به عهده گرفته‌بود، مشخص نشده‌است و وكیل شجاع و آزادی‌خواه خانواده‌های قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای ـ دکتر ناصر زرافشان ـ که خود نیز از فعالان بنام و پایدار جنبش چپ کمونیستی ایران است در زندان به سر می‌برد.
آری امروز در پی ژست‌های سطحی و روبنایی و در عین حال دروغین و متقلبانه‌ی دولت احمدی‌نژاد نسبت به ادعای عدالت‌طلبی و محرومیت‌ستیزی و تظاهر به مبارزه با امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا و تلاش برای نزدیکی به دولت‌های مستقل دنیا از جمله جریان‌های چپ دومکراتیک آمریکای جنوبی آن‌هم با توجه به مسایلی که در بالا ذکر آن رفت و در عين حال تقویت سرمایه داری دلال غیر مولد داخلي وابسته به بازار و کاهش قدرت خرید مردم و پایین آوردن توان زندگی طبقات متوسط و پایین جامعه و در موازات آن، جنجال‌طلبی و آشوب­گری عمومی در عرصه‌ی امنیت جهانی و تحریک جنگ‌طلب‌های راست‌گرای سرمایه‌داری به امید ایجاد فضاي حماسی و احساسی برای به دست آوردن فرصت مشابه سرکوب و کشتار یکپارچه‌ی نیروهای آزادی‌خواه و مستقل داخلی و ایجاد فضای دوقطبی و قراردادن مردم و فعالان سیاسی ـ اجتماعی در وضعیت انجام‌شده‌ي میهن ـ دشمن و چشم پوشی از مطالبات بر حق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خودشان و البته در همین حال به باددادن سرمایه‌های ملی کشور برای جبهه‌سازی‌های ساختگی و باج‌دادن به شرکای ناپایدار اقتصادی مثل چین و روسیه از ترس چربیدن توان حریف مقابل خارجی و ناکام ماندن پروژه‌ي يكسره‌كردن وضعیت‌داخلی آن‌هم توسط دولتي غیردموکراتیک که در انتخابات ناسالم غیررقابتی به خیمه‌شب‌گردانی جریان‌های پشت پرده با عنوان شورای نگهبان قانون اساسی که بیشتر نگران منافع جمعي محدود برای مانع‌تراشی اجرای همین اصول نیم‌بند مردمی موجود در قانون اساسی غیردموکراتیک فعلی است، به قدرت رسیده‌است؛ رادیو تلویزیون دولتی رژیم جمهوری اسلامی در پی نمایشی مضحک اقدام به پخش دفاعیات شهید بزرگ مبارز خلق های ایران، زنده یاد خسرو گلسرخی می‌كند و سپس با احمقانه‌ترین روش در حالی که خود چند دقیقه پیش متن دفاعیه را پخش کرده‌است مترسک بی‌هویتی را که در جوامع دانشگاهی نماد حماقت و نادانی است عَلَم می‌کند تا اندیشه‌ی تاریخی مبارزه‌ی طبقاتی کمونیسم را به‌زعم خود نقد کند یا به تمسخر بگیرد و در کمال حماقت اعلام کند که در كمونيسم انسان، گاو، خر و بز در یک جایگاه قرار دارند و ادعا کند که آزاد مردی چون گلسرخی چیزی برای مایه نهادن از اندیشه‌ی خود نداشته‌است و اگر هم پایداری كرده به‌ دلیل استناد به گفته‌های مذهبی‌اش بوده‌است و این همه در حالی است که در همین خیمه‌شب‌بازی مضحک تلویزیونی چند دقیقه قبل از زبان این شهید خلقی بیان شده که من در اين بيدادگاه به عنوان یک مارکسیست ـ لنینيست چنين مي‌گويم.
سپس از زبان همان مترسك اعلام مي‌شود که پویان، احمدزاده و دیگر تئوريسين‌هاي جنبش کمونیستی ایران سواد و دانش چندانی نداشته‌اند و بیشتر تحت تاثیر جذبه‌ي احساسی نظریه انقلابی کمونیسم بوده‌اند، حال آن‌که تاریخ در سطح كلان و حتا در همین ایران خودمان نشان‌داده که بهترین و برترین نيروهاي جوان دانشگاهی جذب نظریه انقلابي کمونیسم گردیده‌اند و در زمانی که نیروهای انقلابی چپ در زیر شکنجه‌های وحشتناک دستگاه دژخیم ساواک پهلوی قرار داشتند و یا در برابر جوخه‌های اعدام قرار می‌گرفتند و شجاعانه بر آرمان خود ایستادگی می‌کردند رهبران فعلی جریان مذهبی تلگراف‌های تبریک برای تولد شاهنشاه آریامهر ارسال می‌کردند و سپاس‌نامه‌ی شاهنشاهی را امضا می‌فرمودند.
و این‌ها در حالی است که نظریه‌ی انقلابی کمونیسم مورد بیشترین هجمه‌ي نیروهای رژیم جمهوری اسلامی قرار دارد و نه تنها شرایط برابری برای پاسخگویی یا در معرض قضاوت افکار عمومی قرارگرفتن، ندارد که حتا کوچکترین علائم خارجی وجود این نظریه در بخش‌های مختلف اجتماع از جمله:کارگری، زنان، دانشجویی وغیره با بیشترین فشار، ممنوعیت و سرکوب رژیم روبرو می‌شود که البته انتظاری غیر از این هم از حکومتی که پایه‌هايش بر سرکوب، کشتار و دیکتاتوری بنا شده‌ باشد نمي‌رود و جریان کمونیسم انقلابی هرگز منتظر بذل و بخشش آزادی و حقوق اساسی خود از سوی این حکومت نبوده‌است بلکه به سلوک پیشگامان نخستین خود از صدر تاریخ تا امروز با پایداری و شجاعت برای احقاق حقوق طبیعی و انسانی خود و همنوعانش مبارزه می‌کند، چرا که به امکان ایجاد جهانی ديگرگونه و تغییر مناسبات حاکم بر روابط مابین انسان ها ایمان دارد و چنین رفتارهای مضحکی نه تنها در روش و مسیر حرکت جنبش يا کاهش سرعت آن تاثیری نمی‌گذارد بلکه حتا فعالین جنبش چپ کمونیستی ایران را در پیگیری اصول و مواضع خود راسخ‌تر می‌نماید و ماهیت واقعی رژیم و بازی‌گردان‌های صحنه‌های تبلیغاتی‌اش را برای مردم روشن‌تر می‌نماید.
در این میان از تمام فعالین بخش های گوناگون جریان چپ ایران اعم ازسوسیال‌دموکرات، سوسیالیست، مارکسیست ـ لنینیست و کمونیست انتظار می‌رود با اتحاد هرچه بیشتر بر سر مواضع مشترك اصولی و افشای ماهيت واقعي چنین حرکات مزورانه و ابلهانه‌ی حکومت و دستگاه‌های تبلیغاتی‌اش در برابر این بازی‌های غیراخلاقی و فرصت‌طلبانه، سکوت اختیار نکنند و نسبت به آگاه‌سازی توده‌های مردم در برابر چنین روش‌هایی فعالانه برخورد نمایند. هم‌چنين امید آن می‌رود که جریان‌های منتسب به چپ جهانی، به‌ویژه چپ‌های حاکم در کشورهای آمریکای جنوبی به‌دور از بازی‌های آلوده‌ی سیاسی و با در نظر گرفتن منافع جهانی نیروهای مولد و تحت‌ستم با آگاهی و هوشیاری بیشتری نسبت به حکومت جمهوری اسلامی و دستگاه‌های تبلیغاتی‌اش برخورد نمایند و پاسخ مناسبی به چنین توهین‌ها و رفتارهای فرصت‌طلبانه‌ی حکومت جمهوری اسلامی و عوامل آن نسبت به نظریه‌ي انقلابی چپ کمونیستی بدهند تا بوقچی‌های این حکومت ضدمردمی و ضدانقلابی وابسته به روابط کثیف مناسبات سرمایه‌داری گمان نکنند که اعمال و رفتارشان بدون پاسخ باقي مي‌ماند و هر آن‌چه که بخواهند می‌توانند انجام بدهند یا بگویند.

به امید جهانی دیگر، به امید فردایی بهتر، برای روزی که ما سرانجام کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
.
بهزاد کاظمی _ ایرج باقر زاده _ هاشم ابوالحسینی
دوستان دیگر هم می توانند در صورت تمایل به ما بپیوندند.

۱۳ بهمن ۱۳۸۶

تاريخ انسان ها،تاريخ ديکتاتور ها!

و تاريخی نوشته خواهد شد روی کاغذ های بی اعتبار و هم تاريخی در قلب های ما و مادرانی داغدار...

تاريخی که هر سطر آن دروغ و تزوير است و هم تاريخی که هر سطر آن مهرحقيقتی است آشکار بر پيشانی انسان ها...

تاريخی به کو تاهی يک کتاب و هم تاريخی به وسعت دريای اشک ها بر گستره ی زمين...

تاريخی به کوتولگی قامت سياست مداران وهم به عظمت روح انسان های بزرگ...

تاريخی پر از نام های حقير ديکتاتور ها و هم آغشته به خون نام هايی سترگ...

تاريخ بی حرمتی ازپيکره ها و بارگاه های بی اعتبار شما و هم تاريخی از هزاران خاک گم شده در هر کجای زمين...

تاريخ اسم هزاران شهيد در برابر اسم هر مفتش فرهنگی

نام هزاران انسان در برابر نام هر جانی ،هر مزدور، هر بازجو ،هر زندان و هر بند هر زندان

در برابر هر روز انفرادی و تحقير و هر ساعت بی خبری مادرانمان از دوری ما...

تاريخ پر شکوهی که شعری خواهد شد با وزن پيکار های ما بر لب هر کودک در هر کوچه

و تاريخی که نوشته نخواهد شد نام حقير شما در آن ، جز برای نکوهش هر پستی

هر اعدام

و هر نا مردمی ای که شما کرديد...

نا مردمی ای که خود شماييد...

۹ بهمن ۱۳۸۶

34 سال بعد...


· بخشی از متن دفاعیه ی گل سرخی در دادگاه

"این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه های ذوالاکتاف پهن کرد
و باغ هایش میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر کرد
این سرزمین ِ من چه بی دریغ بود.

ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
با باری از فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من!
من در کجای جهان ایستاده ام؟"
( از مجموعه ی سرودهای خفته، خسرو گلسرخی)

...زندان های ایران پر است از جوانان و نوجوان هایی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن، توقیف و شکنجه و زندانی می شوند. آقای رییس دادگاه! همین دادگاه های شما آن ها را محکوم به زندان می کند. آنان وقتی که به زندان می روند و برمی گردند دیگر کتاب را کنار می گذاردند و مسلسل به دست می گیرند....در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می کنند...این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه می کند، یادآور انگیزاسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی ست...در ایران ما با ترور افکار و عقاید روبرو هستیم...
دی ماه 1352- دادگاه اول



· بخشی وصیت نامه ی کرامت دانشیان

"مردم ستم کشیده ی ایران همیشه فرزندان جان بر کف خود را در راه مبارزه بسیار از دست داده اند. این شرط هر مبارزه و جنبشی ست. فداکاری ها، از جان گذشتگی ها و مقاومت ها کمر دشمن را خواهد شکست. و این خام ترین خیال است که مدام فرزندان مردم در اثر خیز انقلابی کشته شوند. این خیال باطل فقط دز ذهن دشمن مردم می تواند وجود داشته باشد... مرگ، ناچیزترین هدیه ی ما برای پیروزی مردم است. هر مرگ دریچه ای ست که بر روی تباهی بسته می شود. و هر مرگ دریچه ی اسرار است که بر روی دروغ، فحشا، فقر و گرسنگی بسته خواهد شد. و آنگاه دریچه ای باز خواهد شد که از آن نور زندگی بتابد. به این نور تن بسپاریم، به این نور."
فدایی مردم، کرامت دانشیان.
29 بهمن 1352

همیشه در هر برهه ای حرف هایی هست که خیلی زود با کمی دیرتر مثل موجی یا نسیمی و یا حتی طوفانی می گذرند و بعضی حرف ها هم هست که نه تنها فراموش نمی شوند بلکه به نظر میرسه که با گذشت زمان، پایه هاشون استوارتر و ماندنی تر می شوند.
حرف های کرامت و خسرو هم شاید از دسته ی دوم هستن که بعد از گذشت نزدیک به سی سال، تغییر یک حکومت خودکامه ی پادشاهی به حکومت ولایت مطلقه ی فقیه، وقوع یک انقلاب و یک جنگ تمام عیار و . . . هنوز بوی تازگی میدن، برای جوان هایی مثل من که حکومت قبلی و انقلاب رو ندیدن و جنگ رو هم به خاطر نمی یارن.
نسل ما، اما طعم تلخ فقر، فساد، ظلم، جنایت، زندان، دیکتاتوری و . . . را خوب چشیده
حدود 35 سال پیش گل سرخی به رژیم خودکامه ی پهلوی هشدار داد، اما شاه هم مثل همه ی دیکتاتورها همه چیز را نشنیده گرفت تا زمانی که دیگر برای شنیدن هر صدایی دیر شده بود و مردم یادش را نیز به زباله دانی ی تاریخ سپردند. حالا نوبت شماهاست، بگیرید، ببندید، بزنید، بشکنید...
پس بر همین منوال بمانید و تماشا کنید که نفرین دوزخ از تو چه سازد.