۸ دی ۱۳۸۶

گفته بودم که قرار بود با يک شعر شروع کنيم...اين همان :

اين ها همه آلوده اند

دست ها آلوده ی نوشتن اند،

ملال:

قلم ها ی در زنجير.

زبان ها آلوده ی گفتن اند،

ملال:

لب ها دوخته در تبعيد.

***

های!

چه دلهره ای دارد

مشت قلم های لب بسته.

***

زمين تشنه است،

ابر ها

آماده ی رگباری دوباره اند.

های!

...

گره

قطره های لب سوخته

***

با پلک ها چه کار داری؟

نگاه!

چشم انتظار شکوفه های بهاری اند

...

29.9.86

۶ دی ۱۳۸۶

-برادر من شما با عوامل بيگانه در ارتباطيد!

-من؟عوامل بيگانه کجا بود؟

-خفه شو...اعتراف کن!فقط اعتراف کن!تو با عوامل بيگانه در ارتباطی!

-ولی من...

-زر نزن بچه ....!!(****)اعتراف کن...حالتو ميگيرم ها!

-اما من...

-اما و اگر نداره يا همين الان اعتراف می کنی يا .... و ..... و ..... ت رو جلو چشمت ميارم همين الان...

-......

-اعتراف نمی کنی؟ما اصلا به اعتراف تو نيازی نداريم بد بخت!!خودت تو وبلاگت اعتراف کردی....

-اعتراف به چی؟؟؟؟؟

-خفه شو!هرزه ی عوضی و ... و .... و ......!!تو با فرشيد در ارتباطی...کثافت آشغال....وطن فروش!!

-فرشيد؟؟کدوم فرشيد؟؟

-خودت رو به اون راه نزن فلان فلان شده!!!حالا ديگه فرشيد يادت رفت؟؟

-آقا من در تمام عمرم با هيچ فرةيدی آشنا نبودم!!

-نبودی؟نبودی؟(شترق!!!!شترق فحش!شترق سيلی و ....)اعتراف کن.

-من فرشيد نمی شناسم...

-تو فرشيد امين رو نمی شناسی؟عامل بيگانه!هرزه!!!نمی شناسی؟تو با اين لوس آنجلسی ها چه نسبتی داری؟بر انداز عوضی!الاغ!

-فرشيد امين؟؟

-خودت تو وبلاگت يه تيکه از ترانه هاش رو گذاشتی!!!بگو ببينم ديگه چيا بينتون رد و بدل شده؟؟؟ها ؟؟مواد؟حشيش؟بيانيه؟؟؟

-ولی من اصلا نمی فهمم شما چی می گيد!!!!

-اِاِاِ؟نفهم شدی حالا ديگه!وقتی می خواستی با شعر های فرشيد امين انقلاب راه بندازی که هوشت خوب کار می کرد....حالا خر شدی؟؟زود باش بگو اون رمزتون چی بود؟؟؟؟

-رمزمون؟

-خفه!!! خودت نوشته بودی!!!گفتم که ما نيازی هم به اعتراف تو نداريم!ما همه چيز رو خودمون می دونيم!!همه چيز رو....!!!همه چيز رو....

۳ دی ۱۳۸۶

چی؟
شاید تناسخی در کار باشد؟
برای شما هرگز!
کرامت، خسرو، یوسف، پروانه، سعید ،محمد-جعفر...
با ما خواهند بود

اما روح خ ِ ی ِ پیر هرگز در روح یک خ ِی ِ دیگر حلول نمی کند.
برای این مردم زمان به عقب باز نمی گردد،
حکومت هرگز پا برجا نمی ماند،
همواره از یکی تان به دیگری، نمیگذاریم که به ارث برسد.
حواستان باشد خوب!
یاد آنان که کشته اید
رهایمان نخواهد کرد.
پس ضمام این مملکت با کوتوله ها سنخیتی ندارد،
شما را به جهنم
ما همین جا می مانیم.

2/10/1386

۲ دی ۱۳۸۶

سلام.

قرار بر اين بود که با يک شعر شروع کنيم.اما همه چيز که نبايد طبق قرار و مدار های از پيش تعيين شده،پيش برود!مگر وقتی که يکهو تعدادی از بچه ها را دستگير کردند،با ما هماهنگ کرده بودند؟نه آقا از اين خبر ها که نيست،عدم قطعيت رو عشقه!

ديشب هم شب يلدا بود.چراغ های رابطه هم،تاريک که چه عرض کنم،سوخته بودند!فقط چند تا شمع پشت ديوار های زندان اوين می سوخت،برای آن ها که دهانشان کمی بو می داد!پدر و مادر ها سفره ای نمادين پهن کرده بودند،و باقی قضايا...!

اما مگر به اين سادگی ها هم درد دل آدم ها کم می شود؟؟؟

نمی دانم.نه يه شب،نه دوشب،هر شب و هر شب،شب يلداست!!!(ها!بيا وسط!به ياد خواننده ی لس آنجلسی که اسم نحسش را هم حتی فراموش کرده ام!!!)

۳۰ آذر ۱۳۸۶

یه اتفاق ساده یا شاید یه روند پیچیده

همیشه این اتفاقات نیستن که موجب بروز چیزی می شن ( البته ما توی مملکتمون این طور عادت کردیم)، گاهی هم یه روند بعضی امور رو باعث میشه!
به هر صورت این وبلاگ هم آغاز به کار کرد، چه خوب و چه بد، به واقعیت پیوست، هرچند در لحظه بسیار اتفاق ساده ای بود، اما ...

شاید کمی یا حتی زیاد متفاوت باشه با کارای دیگه ی ما ( دو نفر نویسنده های وبلاگ) اما کاریش نمیشه کرد.
می نویسیم، پس می خوایم که مخاطب داشته باشیم.
صادقانه، همیشه هم این طور اتفاق نمی افته.