۱۳ دی ۱۳۸۶

جمعه دلگیر




جمعه ی دلگیری از پاییز
شنیدم
مردی با اسلحه ای ایستاده می گفت:
ما را جو گرفته.

: ما را جو نگرفته
سگ ما را گرفته
جو سگ را گرفته
سگ را جو گرفته
جو ِ سگ ما را گرفته
" این ها را شاعری رویایی
بلند بلند می خواند
که می گفتند سال هاست
رویای نپخته ی حجیم تحویل مردم می داده"


در آن عصر دلگیر
نمایندگان حضرت غم
آیه هایی از او را به شیشه های ماشین ها هدیه می دادند
ماشین هایی که مملو از زنانی بود
که معامله ی پایاپای می کردند
تن در برابر غذا، جا،...

رییس جمهور دم از تعدیل قیمت ها می زد
در حالی که رییس اداره آمار
روی نمودارهای صعودی تورم نشسته بود تا بالاتر نرود

وزیر بهداشت از بهداشت روانی اکثریت جامعه می گفت
پشت سرش دونفر از وزرا
یکدیگر را می زدند

وزیر اطلاعات از امنیت اجتماعی می گفت
آن ورتر تی وی های بیگانه
داشتند از دانشجویان
کتک خورده فیلم می گرفتند
....


آن عصر متعلق بود
به آقای همه
آقای ما
شما
همه

...



5/10/1386


به این فکر کردم که شعر را تمام نکنم

بهتر است پایان باز داشته باشد

نه؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بهتره بی پایان باشه،
عالی بود

آبانی گفت...

بهتره بی پایان باشهف
عالی بود.