۱۶ خرداد ۱۳۸۷

دست نوشته رفیق فریبا فیاضی بعد از بازداشت رفقا



آنها ترس شان از مرگ را سرکوب کرده اند، کاری که اگر آنها پیشتر در طفولیت میل به مادر را و ترس از اختگی ملازم با آن را سرکوب نکرده بودند ناممکن می بود.
***




پدر را مي گذارم پشت در و مادر را به خودش واگذار مي كنم
تا وقتی از خارج کردن خود بر می گردم
مدیون کسی نباشم
خانواده چه می داند خروج یعنی چه
بالا آوردن چه بویی می دهد
گه خوردن چه تفاوتی با گه کاری دارد؟
خانواده فقط می خواهد خانه را رعایت کنی و حرفهای بو دارت را برداری ببری بخوابی و
اینهمه کنترل شبکه های سیاسی را بالا پائین نکنی
خانواده دارد بالا می آورد
سیگارم را حتی درتوالت سرد ممنوع می کند
هوا بوی مرگ می گیرد
خانواده جامعه ام نیست اما شباهتشان زیاد است.
آنها سیگاریها را به کافه هایشان راه نمی دهند.
چرا همیشه در گه خوردن باقی می مانم و چاره ای نیست
چرا در گه خوردن چاره ای نداریم؟
نمی توانم ترس را پشت سر بگذارم و مادر را به پدر واگذار کنم
سرکوب از شانه هایم می ریزد
و میل تمام موهایم را به دندان می کشد
که همینطور شاعر بمانم و از تمام موهایم خجالت بکشم
دندان پدر ندیده از سوراخ دیگری کرم می ریزد
مو تا استخوانهام تیر می اندازد
بیرون آرام است
بیرون همیشه آرام است
جدا شبکه عوضی می شود
کنترل از تلفن دوستانم شماره بر می دارد
صدای دوستانم از پشت خط کنترل می شود
بعد بوق آزاد می زنند و دوستانم را می برند
مردم خودشان را به کوچه های مناسبتی می ریزند
اقلیت تنها می ماند
مردم می روند غذاهای مناسبتی جمع کنند و دسته های خرکی راه بیاندازند
اگر می توانستم پدر های بیشتری در خود از کار بیاندازم
گه خوردن از سر ورویم می بارید
من مال این حرفها نیستم رفیق باور کن
هنوز مرگ را در خود به گه خوردن نیانداخته ام
فقط از آشنایی با شما خوشبختم و شعر می نویسم
جوخه ی تیر برای بردنم بر می گردد
فکر می کند دوستانم را ملاقات می کنم
فکر می کند دروغ می گویم
فکر می کند از پوتین های چرمش می میرم
من زن این ماجرا هستم و بازی پوتین و پاشنه های بلند را از برم
بازی پالتو پوست و خز را از برم
چتر و کرابات را
تفنگ و باتوم
باید بیرون بریزیم و آشغالهای بیشتری به آلودگی شهر اضافه کنیم
چند بار مسیر عوض کنیم و از کافه ی امیر آباد سر در بیاوریم
گفتم چیزی از این بوها سر درنمی آورم
فقط نمی خواهم تو را با خود ببرند
می خندد و حرفهای تند می زند
تو برای دوستی مان بیش از حد پنجاه و هشتی هستی
نمی دانم پنجاه و هفت یا هشت
می ترسم
و تلفنم را خاموش می کنم
وقتی روشن می کنم پدرم بدجوری از جابه جایی در مادر بر می گردد و در را به من حواله می دهد
خود زنی دوباره تخم می کند به بدنم بر گردد
جای چتر از جای باتوم قابل شناسایی نیست.
زن این ماجرا نیستم اگر شلوارت را در نیاورم و پرچم آزادی را بلند نکنم
مردم این ماجرا دستهای بسته ای در بازی نمایش می دهند
و برای خودشان سیاه می پوشند
اقلیت دلخور نباشید هوا سرد است که شهر اینهمه آرام است
هوا سرد است و بنزین گیر نمی آید
هوا سرد است که سگها پاچه نمی گیرند
هوا سرد است و دوستانم کم می شوند
هوا چه مرگش شده که کسی از ما نمی پرسد برای چی دور هم جمع شده ایم
هوا بوی گه می دهد وقتی امیر آباد را پائین می آییم و امین می رود خانه اش
هوا بوی گه می دهدبابک می رود انقلاب
بیتا بدون خداحافظی جدا می شود
مصی برای بردن چیزی یادش می رود برگردد سنندج و همه تائید می کنند
هوا بوی گه می دهد
باید جای دیگری قرار می گذاشتیم.




فریبا فیاضی

هیچ نظری موجود نیست: